چرا فدراليسم براي کردستان و بقيه ايران
ممکن است یحث فدراليسم برای اِيران بنظر يک مبحث انتزاعی جلوه کند وبسياری تصور کنند مریوط به آينده ای بسيار دور است و بيهوده موضوع کنکاش در جنبش روز شده است. در پاسخ بايستی بگويم که پس از تجربه يوگسلاوی بر هيچ ناظر اوضاع ايران پوشيده نميتواند باشد که مساله مليتهای ايران در فردای روز آزادی ايران مطرح خواهد شد، همانطور که در فردای انقلاب 57 شاهد آن بوديم ودر روز آزادی ايران داشتن راه حل صحيح برای اين معضل تاريخ ايران نه فقط به اين خاطر است که ديگر رژيم آينده ايران به مليتهای ايران ظلم نکند، بلکه به اين سبب هم خواهد بود که همه اقوام ساکن ايران قانع شوند که زندگی مشترک در ايران به نفع آنهاست، ونه جدايی و ايجاد کشوری مستقل.
تجربه اخير يوگسلاوی نشان داد که تهديد مليتها و خواندن خواستهای به حق آنها بمثابه تجزيه طلبی نه تنها جلوی جدايی را نميگيرد یلکه آنرا تسريع ميکند. و سازمانهايی که هنوز اينگونه به موضوع برخورد ميکنند چه بازماندگان سلطنت طلب سازمان پارس، چه مليون حزب ملت ايران، وچه چپگرايان مخالف قدراليسم، همگی با موضع غلط خود به آنچه نميخواهند، يعنی تجزيه ايران کمک ميکنند. در زمان آزادی، ارعاب و تهديد مليتها باعث ميشود که زودتر آنها تصميم به جدايی بگيرند، حتی وقتی که جدايی بنفع آنها نيست. تجربه آزادی کشورهای بلوک شوروی يکی بعد از ديگری ثابت کرد که خائن خواندن آنان که فدراليسم را طرح ميکنند، در واقع بستن بهترين راه جلوگيری از تجزيه کشور است.
آنجه من در اينجا ميخواهم بحث کنم اين موضوع نيست که فدراليسم راه جلوگيری از تجزيه ايران است. آن واقعيت انقدر آشکار است که نيازی به اين بحث تئوريک ندارد. آنجه من ميخواهم نشان دهم اين واقعيت است که فدراليسم راه توسعه آينده ايران بسوی جامعه فراصنعتی است، و هم بنفع تک تک مليتهای ايران است و هم بنفع کل ايران. چرا؟
من بيش از بيست سال پيش تحقيقات مفصلی را درباره شکل گيری دولت مرکزی در ايران انجام دادم و مرکز توجه خود را بر روی کردستان گذاشتم. علت انتخاب کردستان به اين دليل یود که از اولين روز پيروزی انقلاب 57 کردستان بيش از هر نقطه ديگر ايران خواستهای منطقه ای خود را مطرح کرد، و مورد سرکوب رژيم جمهوری اسلامی قرار گرفت. نه فقط اسلامگرايان سرسخت کنونی بلکه سحابی ها و صباغيان ها ی نهضت آزادی و شادروان فروهر از حزب ملت ايران نمايندگان دولت مرکزی زمان بازرگان بودند که از درک خواستهای بحق مردم کردستان در زمينه خود مختاری عاجز بودند.
کردستانی که تاريخا حضورش در دولت مرکزی ايران هميشه کم بود با بقدرت رسيدن يک رژيم شيعه تر از صفويه کمتر هم شد و بيشتر از دولت مرکزی ايران کنار گذاشته شد و در نتيجه عصيان مردم آن خطه بيشتر زبانه کشيد وحتی دولت بنی صدر نيز کردستان را بخون کشيد.
در نتيجه هيچ نقطه ايران به اندازه کردستان نقص بنيانی تمرکزگرايی دولتی را نشان نميدهد. از سوی ديگر با مطالعه توسعه جامعه فراصنعتی هرچه بيشتر به اهميت آنچه ینيان گذاران ايالات متحده آمريکا بررسی و توازن ناميده اند پی بردم و کمبود آنرا در جامعه ايران مشاهده کردم و نتيجه آنکه کوشش برای فدراليسم نه تنها برای ملِيتهايی نظير آذربايجان و کردستان بلکه برای همه ايران راه گشای بررسی و توازن خواهد بود.
انچه من در تحليل خود ار کردستان دريافتم اين بود که تئوری های کردسنان بزرگ که در کردستان عراق و ترکيه متداول است بنفع کردستان ايران نيست چرا که آن بخشهای کردستان از پيش از صفويان با هم در يک کشور يعنی در عثمانی بوده اند وليکن کردستان ايران ازآنزمان ثحت حکومت اردلان ها شبه مستقل بوده تا زمان ناصرالدين شاه قاجار که به حکومت اردلان ها پايان ذاذه شده و کردستان زير قدرت مستقيم دولت مرکزی رفته. در نتيجه زندگی مشترک کردهای ايران با بقيه اقوام ايرانی بوده و نه با کردهای عثمانی.
اينکه آيا طرح کردستان بزرگ بنفع کردهای سابق عثمانی است يا نه، موضوع بحث من نيست و واقعيت ذخائرنفت کردستان عراق هم موضوع را برای آنها از نظر قدرتهای خارجی بغرنج تر ميکند و درعين حال امکان ثروث برای چنين طرحی را فراهم ميکند، وليکن شرکت در چنين طرحی برای کردهای ايران آنها را بشکل اعراب فقير فلسطينی ساکن کويت در مياورد، و همچنين کشور مستقل کردستان ايران کشور فقيری نظير افغانستان خواهد شد.
همه اين واقعيات از چشم مردم کردستان پوشيده نيست وليکن اگر رژيم استبدادی کنونی جمهوری اسلامی ادامه پيدا کند و يا اگر رژيم آينده ايران اجازه موجوديت دولت محلی در کردستان را ندهد، و اگر کردستان عراق مستقل و پيشرفته شود، هر چند پيوستن به نفع دراز مدت کردستان ايران نيست، وليکن در چنان شرايطی متأسفانه چنين انتخابی قابل درک خواهد بود، همانگونه که جلای وطن مليون ها ايرانی در 20 سال گذشته قابل فهم است.
خلاصه آنکه تکامل دولت مرکزی در ايران برخی ملیتها نظير آذربايجان را بيشتر دربر گرفته و برخی ديگر نظير کردستان را کمتر، وليکن دولت مرکزی فقط يک دولت فارس نبوده و در بر گيرنده همه اقوام ساکن ايران بوده است و بويژه با آغاز تحول صنعتی در 100 سال گذشته اين پيوست افزون شده است. ايران حتی در قبل از اسلام بصورت ساتراپ نشين اداره ميشده و نه مونارشی دولت مرکزی نظير فرانسه، و به همين علت سيستم حکومتی شاهنشاهی ناميده ميشده بمعنی شاه شاهان.
در نتيجه مدل فرانسه که در قانون اساسی مشروطيت به کار رفته اشتباه بوده و به همين دلِيل تنش های ملی که در کردستان و نقاط ديگر از زمان ناصرالدين شاه بدليل تمرکز مدل فرانسه شروع شده بود بعد از مشروطيت نتنها کاهش نيافث بلکه افزايش يافته و طغيان های ملی به مشکل مداوم جامعه ايران مبدل شد و اين موضوع برعکس تصور بسياری از روشنفکران ايران نه به خاطر توسعه جامعه صنعتی بلکه بدليل انتخاب غلط مدل تمرکزگرای فرانسه بوده که هنوز هم بر افکار روشنفکران ايران سنگينی ميکند حال چه سلطنت طلب، چه ملی گرا، و چه چپگرا.
آنچه امروز لازم است طرح ساختارهای فدرال برای قوه قضائيه، مقننه، و مجريه است، همانکاری که مديسون برای آمريکا انجام داد، و نبايستی از تکراری بودن ارگان های مشایه در سطوح دولت فدرال و دولت محلی هراس بوروکراسی داشت، چرا که اين بررسی و توازن را باعث ميشود وگرنه يک ارگان هم ميتواند بوروکراتيک باشد، و راه حل بوروکراسی در جامعه فراصنعتی حذف تعدد نيست، بلکه در استفاده از تکنولوژی جهت جايگزينی بوروکراسی در ارگانهای دولتی است، چه فدرال و چه محلی.
آنچه من در جای ديگر بحث کرده ام دموکراسی بر مبنای *که* حکومت ميکند تعيين نميشود بلکه بر مبنای اِين است که چگونه حکومت ميکند. همه سيستم های انتخاباتی ایران از زمان مشروطيت تا کنون سيستم تمرکزگرای فرانسه بوده و همه ميبايست به مدل فدرال تغيير کند، و اين مهم نياز به کار وسيع حقوقی دارد که ميبايست از اکنون حقوقدانان ايران به آن بپردازند و نه که منتظر تغيير رژيم باشند که ديگر آنزمان دير خواهد بود.
ممکن است یحث فدراليسم برای اِيران بنظر يک مبحث انتزاعی جلوه کند وبسياری تصور کنند مریوط به آينده ای بسيار دور است و بيهوده موضوع کنکاش در جنبش روز شده است. در پاسخ بايستی بگويم که پس از تجربه يوگسلاوی بر هيچ ناظر اوضاع ايران پوشيده نميتواند باشد که مساله مليتهای ايران در فردای روز آزادی ايران مطرح خواهد شد، همانطور که در فردای انقلاب 57 شاهد آن بوديم ودر روز آزادی ايران داشتن راه حل صحيح برای اين معضل تاريخ ايران نه فقط به اين خاطر است که ديگر رژيم آينده ايران به مليتهای ايران ظلم نکند، بلکه به اين سبب هم خواهد بود که همه اقوام ساکن ايران قانع شوند که زندگی مشترک در ايران به نفع آنهاست، ونه جدايی و ايجاد کشوری مستقل.
تجربه اخير يوگسلاوی نشان داد که تهديد مليتها و خواندن خواستهای به حق آنها بمثابه تجزيه طلبی نه تنها جلوی جدايی را نميگيرد یلکه آنرا تسريع ميکند. و سازمانهايی که هنوز اينگونه به موضوع برخورد ميکنند چه بازماندگان سلطنت طلب سازمان پارس، چه مليون حزب ملت ايران، وچه چپگرايان مخالف قدراليسم، همگی با موضع غلط خود به آنچه نميخواهند، يعنی تجزيه ايران کمک ميکنند. در زمان آزادی، ارعاب و تهديد مليتها باعث ميشود که زودتر آنها تصميم به جدايی بگيرند، حتی وقتی که جدايی بنفع آنها نيست. تجربه آزادی کشورهای بلوک شوروی يکی بعد از ديگری ثابت کرد که خائن خواندن آنان که فدراليسم را طرح ميکنند، در واقع بستن بهترين راه جلوگيری از تجزيه کشور است.
آنجه من در اينجا ميخواهم بحث کنم اين موضوع نيست که فدراليسم راه جلوگيری از تجزيه ايران است. آن واقعيت انقدر آشکار است که نيازی به اين بحث تئوريک ندارد. آنجه من ميخواهم نشان دهم اين واقعيت است که فدراليسم راه توسعه آينده ايران بسوی جامعه فراصنعتی است، و هم بنفع تک تک مليتهای ايران است و هم بنفع کل ايران. چرا؟
من بيش از بيست سال پيش تحقيقات مفصلی را درباره شکل گيری دولت مرکزی در ايران انجام دادم و مرکز توجه خود را بر روی کردستان گذاشتم. علت انتخاب کردستان به اين دليل یود که از اولين روز پيروزی انقلاب 57 کردستان بيش از هر نقطه ديگر ايران خواستهای منطقه ای خود را مطرح کرد، و مورد سرکوب رژيم جمهوری اسلامی قرار گرفت. نه فقط اسلامگرايان سرسخت کنونی بلکه سحابی ها و صباغيان ها ی نهضت آزادی و شادروان فروهر از حزب ملت ايران نمايندگان دولت مرکزی زمان بازرگان بودند که از درک خواستهای بحق مردم کردستان در زمينه خود مختاری عاجز بودند.
کردستانی که تاريخا حضورش در دولت مرکزی ايران هميشه کم بود با بقدرت رسيدن يک رژيم شيعه تر از صفويه کمتر هم شد و بيشتر از دولت مرکزی ايران کنار گذاشته شد و در نتيجه عصيان مردم آن خطه بيشتر زبانه کشيد وحتی دولت بنی صدر نيز کردستان را بخون کشيد.
در نتيجه هيچ نقطه ايران به اندازه کردستان نقص بنيانی تمرکزگرايی دولتی را نشان نميدهد. از سوی ديگر با مطالعه توسعه جامعه فراصنعتی هرچه بيشتر به اهميت آنچه ینيان گذاران ايالات متحده آمريکا بررسی و توازن ناميده اند پی بردم و کمبود آنرا در جامعه ايران مشاهده کردم و نتيجه آنکه کوشش برای فدراليسم نه تنها برای ملِيتهايی نظير آذربايجان و کردستان بلکه برای همه ايران راه گشای بررسی و توازن خواهد بود.
انچه من در تحليل خود ار کردستان دريافتم اين بود که تئوری های کردسنان بزرگ که در کردستان عراق و ترکيه متداول است بنفع کردستان ايران نيست چرا که آن بخشهای کردستان از پيش از صفويان با هم در يک کشور يعنی در عثمانی بوده اند وليکن کردستان ايران ازآنزمان ثحت حکومت اردلان ها شبه مستقل بوده تا زمان ناصرالدين شاه قاجار که به حکومت اردلان ها پايان ذاذه شده و کردستان زير قدرت مستقيم دولت مرکزی رفته. در نتيجه زندگی مشترک کردهای ايران با بقيه اقوام ايرانی بوده و نه با کردهای عثمانی.
اينکه آيا طرح کردستان بزرگ بنفع کردهای سابق عثمانی است يا نه، موضوع بحث من نيست و واقعيت ذخائرنفت کردستان عراق هم موضوع را برای آنها از نظر قدرتهای خارجی بغرنج تر ميکند و درعين حال امکان ثروث برای چنين طرحی را فراهم ميکند، وليکن شرکت در چنين طرحی برای کردهای ايران آنها را بشکل اعراب فقير فلسطينی ساکن کويت در مياورد، و همچنين کشور مستقل کردستان ايران کشور فقيری نظير افغانستان خواهد شد.
همه اين واقعيات از چشم مردم کردستان پوشيده نيست وليکن اگر رژيم استبدادی کنونی جمهوری اسلامی ادامه پيدا کند و يا اگر رژيم آينده ايران اجازه موجوديت دولت محلی در کردستان را ندهد، و اگر کردستان عراق مستقل و پيشرفته شود، هر چند پيوستن به نفع دراز مدت کردستان ايران نيست، وليکن در چنان شرايطی متأسفانه چنين انتخابی قابل درک خواهد بود، همانگونه که جلای وطن مليون ها ايرانی در 20 سال گذشته قابل فهم است.
خلاصه آنکه تکامل دولت مرکزی در ايران برخی ملیتها نظير آذربايجان را بيشتر دربر گرفته و برخی ديگر نظير کردستان را کمتر، وليکن دولت مرکزی فقط يک دولت فارس نبوده و در بر گيرنده همه اقوام ساکن ايران بوده است و بويژه با آغاز تحول صنعتی در 100 سال گذشته اين پيوست افزون شده است. ايران حتی در قبل از اسلام بصورت ساتراپ نشين اداره ميشده و نه مونارشی دولت مرکزی نظير فرانسه، و به همين علت سيستم حکومتی شاهنشاهی ناميده ميشده بمعنی شاه شاهان.
در نتيجه مدل فرانسه که در قانون اساسی مشروطيت به کار رفته اشتباه بوده و به همين دلِيل تنش های ملی که در کردستان و نقاط ديگر از زمان ناصرالدين شاه بدليل تمرکز مدل فرانسه شروع شده بود بعد از مشروطيت نتنها کاهش نيافث بلکه افزايش يافته و طغيان های ملی به مشکل مداوم جامعه ايران مبدل شد و اين موضوع برعکس تصور بسياری از روشنفکران ايران نه به خاطر توسعه جامعه صنعتی بلکه بدليل انتخاب غلط مدل تمرکزگرای فرانسه بوده که هنوز هم بر افکار روشنفکران ايران سنگينی ميکند حال چه سلطنت طلب، چه ملی گرا، و چه چپگرا.
آنچه امروز لازم است طرح ساختارهای فدرال برای قوه قضائيه، مقننه، و مجريه است، همانکاری که مديسون برای آمريکا انجام داد، و نبايستی از تکراری بودن ارگان های مشایه در سطوح دولت فدرال و دولت محلی هراس بوروکراسی داشت، چرا که اين بررسی و توازن را باعث ميشود وگرنه يک ارگان هم ميتواند بوروکراتيک باشد، و راه حل بوروکراسی در جامعه فراصنعتی حذف تعدد نيست، بلکه در استفاده از تکنولوژی جهت جايگزينی بوروکراسی در ارگانهای دولتی است، چه فدرال و چه محلی.
آنچه من در جای ديگر بحث کرده ام دموکراسی بر مبنای *که* حکومت ميکند تعيين نميشود بلکه بر مبنای اِين است که چگونه حکومت ميکند. همه سيستم های انتخاباتی ایران از زمان مشروطيت تا کنون سيستم تمرکزگرای فرانسه بوده و همه ميبايست به مدل فدرال تغيير کند، و اين مهم نياز به کار وسيع حقوقی دارد که ميبايست از اکنون حقوقدانان ايران به آن بپردازند و نه که منتظر تغيير رژيم باشند که ديگر آنزمان دير خواهد بود.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home