rojjimer

Thursday, October 19, 2006

کردستان، فدراليسم، و احساسات ملی ايرانيان
غفلت در تأکيد بر موضوع مهم فدراليسم، در هر پلاتفرم سياسی برای ايران آينده، ميتواند باعث وقوع آن چيزی شود که مخالفين فدراليسم از آن بيشترين هراس را دارند، و آن هم تجزيه ايران است، نظير آنچيزی که در يوگسلاوی اتفاق افتاد. اين مهم است که برروی فدراليسم در ميان متفکرين سياسی ايران وفاق شکل گيرد، پيش از انکه دير شود، تا از سرنوشتی نظير يوگسلاوی برای ايران، اجتناب شود
سام قندچی
سه شنبه ٢۷ مرداد ١٣٨٣ – ١۷ اوت ٢٠٠۴
ممکن است بنظر رسد مبحث فدراليسم، در کشوری نظير ايالات متحده آمريکا، چندان مسأله ای نباشد، اما نگرش به جهان به شکل يک فدراسيون بزرگ، به مثابه يک ساختار احتمالی سيستم سياسی در آينده، بارها و بارها در داستان های تخيلی مطرح شده است.برخی تصور ميکنند بوروکراسی در موسسات فدرال آمريکا دليلی است برای نگرش به فدراليسم بمثابه عامل باز دارنده توسعه فراصنعتي، و نقش مهم فدراليسم برای ايچاد کنترل و توازن در دموکراسی آمريکا را نفی ميکننند.در واقع، رد فدراليسم و گزينش مرکز گرائي، بخاطر بوروکراسي، اشتباه بسيار بزرگی است. بوروکراسی مسأله ای است که بايستی تصحيح شود، و نه کنترل و توازن checks and balances. جبر و سکون موسسات دولتی در کشورهای سرمايه داری متمرکز، در مقايسه با کشورهای فدرال، بسيار بدتر است، هرچند نه به بدی کشورهای سوسياليستي.برای از بين بردن بوروکراسي، کارائی و تکنولوژی های فراصنعتی جامعه اطلاعاتی لازم است، تا روش جاری های متروک دولتی متحول شوند، روش هائی که علت بوروکراسی هستند، و نه تکثر فدرالي، که برای تضمين کنترل و توازن در جوامع دموکراتيک بوجود آمده اند، و لازم نيست که بوروکراتيک باشند.مبحث فدراليسم اهميت والائی برای ايران آينده نگر دارد. به همين جهت من رساله مفصلی درباره تاريخ شکل گيری دولت مرکزی در ايران و نقش کردستان در آن نوشتم. کردستان نياز به فدراليسم در ايران را، بيش از هر نقطه ديگر ايران نشان ميدهد.هرچند رساله من درباره کردستان، تاريخ ايران را مرور ميکند، اما آن نوشته به عنوان يک متن تاريخ نويسی در نظر من نبوده است، و من آنرا به اين خاطر نوشتم که نشان دهم چرا فدراليسم، تنها راه جلوگيری از سرنوشتی نظير تجزيه يوگسلاوي، در ايران آينده است، و اين که چگونه ايران ميتواند در توسعه گلوبال، به صورت يک فدراسيون، پيشقراول باشد. فدراليسم ميتوانست يوگسلاوی را از پاره پاره شدن نجات دهد، اگر در زمان آزادي، نيروهای سياسی آن سرزمين فدراليسم را برسميت ميشناختند، و نه ادامه تحميل رژيم مرکزي، به مليت های تازه آزاد شده يوگسلاوي.ما در سالهای 1940 زندگی نميکنيم، و وحشت اصلی از دولت های متمرکز، به اين خاطر نيست که آنها ميتوانند دهها و دهها سال حکومت کنند. بر عکس، وحشت اصلی از دولت های متمرکز در زمان حاضر، بخاطر اين واقعيت است، که آنها باعث تکه تکه شدن مناطقی ميشوند که بر آنها حکم می رانند، و آن رژيم ها، از طريق فشار آوردن به مردم، تا نقطه غير قابل بازگشت، باعث ميشوند، که مردم جدائی را بر گزينند. ما در جهانی زندگی نميکنيم که اقليت ها، ديکتاتوری ملی را تحمل کنند.ما در جهانی زندگی ميکنيم که اقليت ها، راه های خود را در واقعيت *جدا* ميکنند، و به راحتی وارد رابطه مستقيم با اقتصاد گلوبال ميشوند، بدون نياز به آنکه از طريق دولت ملی بزرگتری به اقتصاد جهانی راه يابند، و خواندن اقليت های ملی بعنوان "تجزيه طلب" يا با القاب مشابه، تنها آنها را برای جدائی مصمم تر ميکند، و نه آنکه آنها را از طلب حقوق خود بترساند.مثلأ، کردستان عراق، که دارای ذخائر نفتی است، اگر دولت مستقل تشکيل دهد، و اگر رژيم ايران در آينده، نظير جمهوری اسلامی ايران در حال حاضر، يک رژيم ديکتاتوری باشد، من شکی ندارم که کردهای ايران به سوی دولت کرد نوپای غرب ايران احساس تمايل کنند، گرچه کردستان ايران بمثابه بخشی از ايران توسعه يافته است، و نه بمثابه قسمتی از چهار بخش کردستان عثماني، و کردهای ايران در بازار ايران بهمراه بقيه شهروندان ايران شرکت دارند، و کردستان ايران نظير خوزستان هم *نيست* که نفت داشته باشد، اما ديکتاتوری ميتواند يک مليت ملی را به انتخاب غلط بکشاند.به عبارت ديگر، حتی گرچه به نفع کردستان ايران *نيست* که به "کردستان بزرگ" به پيوندد، ولی ديکتاتوری دولت مرکزی ايران، ميتواند به مردم کردستان، چنين انتخابی را تحميل کند.من بايستی ذکر کنم که حتی ساتراپهای امپراطوری ايران قبل از اسلام، بيشتر به يک سيستم فدرالی شبيه بودند تا به يک دولت متمرکز نظير فرانسه، و بسياری از مولفين سلطنت طلب، چپ گرا، و ناسيوناليست، که هنوز از فدراليسم وحشت دارند، تاريخ ايران را درک نکرده اند، و برخورد آنها با مسأله فدراليسم، به آينده ايران کمکی نيست. من اين موضوع را در رساله ام درباره فدراليسم توضيح داده ام.***من آثار متفکرانه مديسون درباره آمريکا را در مورد مبحث فدراليسم بررسی کرده ام، که مطالعات برجسته ای در زمينه اين موضوع هستند. تأيين مقياس های پيشگيری در نوشتارهای فدراليسم مديسون، اساسأ برای حفاظت جمهوری در برابر سلطنت است (سلطنت انگليس). اين است که وی خيلی درباره اشرافيت بطور مشخص مينويسد، و حتی اين موضوع را به مثابه معيار ميبيند، تا که سيستم مورد نظر خود را جمهوری بنامد.مديسون هيچ کوششی نميکند تا که مشروعيت سيستم فدرالی را به ثبوت برساند. کنفدراسيConfederacy يک واقعيت برای وی است، و سعی وی در اين است که نشان دهد فدراليسم نه تنها*مطلقه* نيست، بلکه همچنين دولت *ملي* است. در نتيجه کانون توجه مديسون در رساله خود، جهت نشان دادن اين امر است، که چگونه دولت های فدرال و ايالتی بايستی در عمل شکل گيرند، تا که يکپارچگی دولت ملی تضمين شود.مسأله برای مديسون، دست و پنجه نرم کردن با *پياده کردن* ارگان های فدرال و ايالتی است، و نشان دادن اينکه *هردو* آنها، موسسات لازم هستند، و به اين طريق وی در رد نظر آنان که، بعلت تکراريredundantبودن، ادعا ميکنند اين ارگان های کنترل و توازن checks and balances لازم نيستند، مينويسد، و وی سعی ميکند نشان دهد که وجود چنين ارگان های تکراري، تضمين در برابر استبداد است. برای وی موضوع پياده کردن طرح ارگانهای فدرالی است و نه مشروعيت، چرا که برای وی فدراليسم شکلی است که در زمان شکل گيري، که ايالات متحده در واقعيت بوده اند ، يک مجموعه از ايالات جدا از هم.حال در مورد ايران، مشروعيت سيستم فدرالی چيزی از پيش داده شده نيست. به عبارت ديگر، به غير از کردستان، ما ايالاتی را نمی بينيم که با خواست های مشخص خود برای دولت بودن، در زمان حاضر به جلو آمده باشند، اقلأ نه در زمان حاضر. اين است که من در نوشته چرا فدراليسم برای کردستان و بقيه ايران ، سعی کرده ام از نظر تئوريک مشروعيت فدراليسم برای ايران را نشان دهم.اساسأ از زمان سيستم ماقبل اسلامی شاهنشاهی در ايران، که به معنی حکومت يک شاه بر ساتراپ نشين، و حکومت شاهنشاه (شاه شاهان) بر همه شاهان بوده، تا ادامه مابعد اسلامی ساتراپ ها به اشکال نوين، حتی طی تغييرات عصر مغول ها، ما توسعه شبه فدرالی را در ايران می بينيم.حتی گرچه در ايران، ما هيچگاه پذيرش مشروعيت فدراليسم را نداشته ايم، و پس از مشروطيت نيز از مدل متمرکز فرانسه قانون اساسی ما تبعيت کرده است، ولی بنظر من کاری نظير کوشش مديسون برروی مسائل *پياده کردن* فدراليسم، کماکان در مورد ايران نيز قابل انجام است. از روز اول مجلس شورای ملی مشروطيت تا به امروز، ارتباط ارگان های ملی و محلی ميتوانند بررسی شوند.بجای نگرش به ايالتها، ميتوان انجمن های ايالتی و ولايتی را بررسی کرد، با اين که بيشتر مدل فرانسوی توزيع قدرت در يک سيستم متمرکز بودند (نظير انتخاب شهردار در اروپا)، تا فدراليسم، آنگونه که در ايالات متحده آمريکا قابل ديدن است. معهذا بنظر من بررسی توزيع قدرت در ايران، ميتواند بما برای دستيابی به راهنماهای قانون اساسي، برای ارگان های فدرال، محلی و ملی باشد.کار مديسون، يک کار قانون گذاری است، درباره ساختارهای کنترل و توازن. ما نياز داريم که وکلای ايرانی اين گونه کار را درباره موضوعات پياده کردن فدراليسم در ايران انجام دهند. متأسفانه من چنين کاری را تا کنون در محافل سياسی ايرانی مشاهده نکرده ام.بنظر من حتی آنها که ميگويند با فدراليسم در ايران مسأله ای ندارند، برداشتشان اکثرأ ساختارهای انتخاباتی از نوع فرانسه برای ايران است، که سيستم انتخاباتی دموکراتيک تحت يک دولت متمرکز است، و *نه* کنترل و توازن در يک سيستم فدرالی واقعي. به عقيده من در زمينه تئوريک، در ارتباط با مسأله فدراليسم، دو عرصه هستند که بايستی با آنها دست و پنجه نرم کرد:1. ادامه بحث برای فدراليسم در محافل و گروه های سياسی ايران، نظير آنچه من در نوشتارهای خود در اين زمينه انجام داده ام، و اضافه کردن مطالعات مشابه در مورد ايالات ديگر ايران، و نه فقط برای ايالاتی نظير آدربايجان و بلوچستان، بلکه مصالعات مشخص درباره خراسان، مازندران، گيلان، خوزستان، هرمزگان، و ايالات ديگر ايران.2. انجام مطالعه جدی کدهای قضائی قانون اساسی های گذشته ايران، و قوانين مدنی ايران، و نحوه پياده کردن آن قوانين در جزئيات، در ارتباط با شاخه های مختلف قوای دولتي، و نحوه ارتباط آنها با ارگانهای محلي، شهري، استاني، و ملي.من ممکن است با بسياری ديگر درباره جزئيات تاريخ ايران اختلاف داشته باشم، و اين مسأله ای نيست. حتی قرن ها پس از انقلاب فرانسه، تاريخ نگاران و سياستمداران فرانسوی در تحليل جزئيات انقلاب فرانسه بسختی توافق دارند، اما اينکه بتوانيم درباره دولت فدرالی برای ايران آينده به توافق برسيم، يک بحث تاريخ نيست، بحث مسأله عملی روز است و امکانپذير.غفلت در تأکيد بر موضوع مهم فدراليسم، در هر پلاتفرم سياسی برای ايران آينده، ميتواند باعث وقوع آن چيزی شود که مخالفين فدراليسم از آن بيشترين هراس را دارند، و آن هم تجزيه ايران است، نظير آنچيزی که در يوگسلاوی اتفاق افتاد. اين مهم است که برروی فدراليسم در ميان متفکرين سياسی ايران وفاق شکل گيرد، پيش از انکه دير شود، تا از سرنوشتی نظير يوگسلاوی برای ايران، اجتناب شود، بويژه در مورد آن نقاط ايران که محل سکنای اقليت های ملی در ايران هستند.***
مسأله کردها و فدراليسم، يکی از آن موضوعاتی است که بر تمام منطقه اثر ميگذارد، و جمهوری اسلامی ميخواهد اين توهم را دامن زند که گوئی گروه های سياسی غير کرد، فدراليسم را نميخواهند، و سعی ميکند مدافعين فدراليسم را تجزيه طلب بنماياند، در صورتيکه اکثريت اپوزيسيون ايران در زمان حاضر، شروع کرده است که با فدراليسم سمت گيری کند، و ناسيوناليسم افراطی فارس، اقليت بسيار کوچکی بيش نيست.همانگونه که به کرات توضيح داده ام، آنان که خود را ناسيوناليست نمايانده، و برنامه های فدراليستی را تجزيه طلبی ميخوانند، بيشتر مبلغين جمهوری اسلامی هستند، و نه ناسيوناليست های ايراني، و وحشت آنها از اين است که پذيرش فدراليسم، در را بروی مردمی که حقوق بيشتر دموکراتيک برای همه ايرانيان و ايران بخواهند، باز کند.اين جمهوری اسلامی است که از ظاهرسازی ناسيوناليسم افراطی سود جسته، و نظير دوران جنگ عراق، از اين راه سعی در توجيه استبداد خود دارد. شعار های ناسيوناليستی افراطي، پرچم دروغينی برای اسلامگرايان است، زمانيکه آنان طی اين سالها، به کوچکترين خواستهای ملی ايرانيان احترامی نگذاشته اند، و اسلامگرائی را بر مردم ايران تحميل کرده اند، تا حدی که سعی در حذف جشن نوروز از ايران داشتند، جشن سال نوئی که کردها به اندازه ديگر ايرانيان، اگر نه بيشتر، جشن ميگيرند، وارج می نهند.همانگونه که در بخش گلوباليسم توضيح داده ام، ناسيوناليسم در اين دوران همانقدر عقب مانده است که کمونيسم. البته اين حرف به اين معنی نيست که احساسات ملی از بين بروند و يا ناگوار باشند. همانگونه که در نوشتار احساسات ملی ايرانيان توضيح داده ام، احساسات ملی به حيات خود ادامه خواهند داد به همانطور که عشق به خانواده، با وجود از بين رفتن قدرت سياسی خانواده و قبيله در جامعه بشري، کماکان ادامه يافت. ناسيوناليسم، که با جنگ های ناپلئونی در عصر مدرن سمبوليزه شده است، با احساسات ملی يکی نيست. بتازگی در ايران، مأمورين جمهوری اسلامی يک اعلاميه کاذب، بر عليه حقوق مليت ها در آموزش و پرورش در ايران، با جعل امضأ رهبری جبهه ملی انتشار دادند. در نتيجه اين موضوع خيلی مهم است که بدانيم، که چگونه جمهوری اسلامي، با اين نيرنگ های موهن، با ظاهر ناسيوناليسم افراطي، سعی در حمله به جنبش کردها ی ايران را دارد.واقعيت آن است که، قصابی چپ ايران در سالهای 1360 و 1367، و کشتار چپ ايران در رژيم شاه، به اين خاطر بوده است که چپ استوار ترين نيروی اپوزيسيون ايران در برابر رژيم شاه در سالهای 1320-57، و در برابر رژيم جمهوری اسلامی در سالهای 60 و 70 بوده است. به همين خاطر است که حتی فعالينی که فقط يک سال زندان داشتند، و در زندان های جمهوری اسلامی بودند، در درون زندان، در سال 1367، با دستور خميني، به قتل رساندند.جمهوری اسلامی در سال 1367 به صلح ننگين با صدام، با شرايط صدام تن داد، در صورتيکه سالها امکان امضأ صلح با شرايط بهتر را داشت. خمينی با قتل جمعی نيروهای چپ و ديگران در سپتامبر 1988، سعی کرد تا سکوت جامعه را پس از امضأ معاهده صلح تضمين کند، و جمهوری اسلامی به کشتار نيروهای چپ هم بسنده نکرده ، و از قتل فروهر ها در سالهای بعد، که هيچگاه چپ نبودند هم، فرو گذار نکرد. اجازه دهيد ذکر کنم که مخالفت خود من با چپ اصلأ بخاطر مبارزه آنها با استبداد جمهوری اسلامی ورژيم شاه نيست. در حقيقت، از آن نظر، من از چپ کاملأ پشتيبانی ميکنم، و بنظر من آنان بيشترين تعداد قربانی را، در جنبش دموکراسی خواهی ايران داده اند، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامي، و به اين خاطر مأمورين اطلاعاتی شاه و جمهوری اسلامي، بيشترين نفرت را از نيروهای چپ دارند.مخالفت من با چپ به اين دليل است که بنظر من برنامه آنها، در دوران گلوباليسم و توسعه فراصنعتی در دنيا، عقب مانده است. من درباره نظراتم درباره چپ توضيح داده ام، و نيازی به تکرار نيست. معهذا بايستی ذکر کنم که يکی از نيروهای اصلی جنبش دموکراسی خواهی ايران که برای فدراليسم کوشيده است کومله است، همانگونه که من در نوشتار کومله و کردستان مقصلأ توضيح داده ام.به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران سام قندچی، ناشر و سردبير ايرانسکوپhttp://www.iranscope.com 27 مرداد 1383 August 17, 2004
اين نوشته فصل ششم ويراش جديد کتاب ايران آينده نگر است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home