فدرالیسم و عناد شووينيستي با آن
دوستان و رفقاي گرامي. اين يك موفقيت بزرگ براي جنبش دمكراسي و فدراليسم در ايران بشمار ميآيد. در شمارههاي گذشته نشريه «كردستان»، در توجيه اين تغيير, و تبيين اين شعار، جنبههاي مهمي از فدراليسم توسط رفقاي حزبي و ديگر صاحبنظران مورد بررسي قرار گرفتهاند. من نيز در اين جلسه تلاش ميكنم بطور خلاصه به ايرادهاي مخالفان فدراليسم پاسخ داده و بيپايه و اساس بودن آنها و همچ،
همانطور كه مستحضر هستيد، حزب دمكرات كردستان ايران به مثابه يكي از جديترين و باسابقهترين احزاب سياسي ايران در آخرين كنگره خود شعار استراتژيك خود را با شرايط جديد كردستان، ايران و جهان تطبيق و آن را به فدراليسم براي ايران تدقيق بخشيدنين اينكه بيشتر اين مخالفتها ريشه در تفكرات شووينيستي اين حضرات دارد را استدلال كنم. انديشه ناظر بر بحث من اين است كه «جمهوري فدرال ايران» با توجه به شرايط سياسي، اتنيكي، فرهنگي و جغرافيايي ايران تنها آلترناتيو دمكراتيك براي جمهوري اسلامي ايران ميباشد.
بهروز بودن بحث فدراليسم
در سالها و ماههاي اخير بناي يك سيستم فدرال در ايران به يكي از اصليترين بحثهاي محافل سياسي و روشنفكري ايران تبديل گشته است.
اكثريت بحثكنندگان در اين زمينه موافقين فدراليسم هستند. البته انگيزههايي كه آنها براي طرح اين شعار دارند يكسان نيستند:
· دستهاي فدراليسم را به اين دليل به شعار روز خود تبديل كردهاند كه بر اين باورند كه اين سيستم از پتاسيل حل معضل ملي و پاسخگويي به خواست مليتهاي ايران برخوردار است.
· دسته دومي آن را به سبب دمكراتيكتر بودن آن به نسبت يك سيستم متمركز مطرح ميسازند.
· گروه سوم از جانبداران فدراليسم را كساني تشكيل ميدهند كه بر اين باورند كه فدراليسم از كارايي و ظرفيتهاي بالاتري براي مديريت سياسي و اجرايي جامعه برخوردار است.
· و بالاخره دستهاي نيز به گستردگي قابل ملاحظه و جمعيت روبهفزوني ايران بعنوان دليلي براي ضرورت سازماندهي كشور بر اساس اصول فدراليسم اشاره ميكنند.
واقعيت امر اين است كه هر كدام از اين انگيزهها و دلايل خود به تنهايي ميتوانند باعث بناي فدراليسم در ايران گردند. اما جالب است كه همه آنها همزمان در ايران امروز وجود دارند.
مخالفين فدراليسم در مجموع در اقليت و در حالت كاملاً تدافعي و عقبنشيني قرار دارند، چرا كه هيچ كدام از دلايلي كه آنها در رد فدراليسم مطرح ميسازند معقول و منطقي نيستند:
· بزرگترين گروه مخالفان فدراليسم را اشخاصي تشكيل ميدهند كه بر آنند، ايران يك «ملت» است و مليتهاي ايران «اقوام» هستند و بر همين مبنا معتقدند كه گويا فدراليسم موضوعيت ندارد. برخيها آنقدر در اين راستا پيش ميروند كه از زاويه ماوراشووينيستي و گستاخانه زبان كُردي را «لهجه زبان فارسي» مينامند، از عربهاي خوزستان به نام «مهاجر» نام ميبرند، زبان آذري را «زبان بيگانگان» مينامند كه تركهاي ايران آن را به مرور زبان فرا گرفته و جايگزين زبان فارسي خود كردهاند و ... اين حضرات شووينيسم خود را زير لواي «دمكراسي»خواهي پنهان ميسازند و اين يكي را بدليلي براي «فدراليسم» مطرح ميسازند!
· دسته دوم از مخالفان فدراليسم گروههاي سياسي افراطي چپنما هستند كه فدراليسم را ـ به زعم خودشان از زاويه «حفظ منافع طبقه كارگر» (!!) ـ «ارتجاعي» (!!) قلمداد ميكنند و در همين راستا با شووينيسم همآوا شدهاند.
· دسته سوم از معارضان فدراليسم، نويسندگان و «روشنفكران» داخل و بعضاًً از بدنه «جمهوري» اسلامي ميباشند كه «پلوراليسم» را در مقابل آن قرار ميدهند و راه علاج براي مسئله كُرد را تشكيل اين يا آن استان ميدانند!؟
· و بالاخره دستهاي از مخالفان فدراليسم سلطنتطلبان و پانايرانيستها و دولت «جمهوري» اسلامي ميباشند كه از زاويه «حفظ تماميت ارضي ايران» و «مقابله با خطر تجزيه» با فدراليسم خصومت ميورزند و با توجه به ماهيتشان هيچ اعتقادي، نه به فدراليسم، نه به دمكراسي و نه به پلوراليسم و يا حتي تغييري در ساختار سياسي و جغرافيايي كشور ميتوانند داشته باشند.
بطور خلاصه ميتوان گفت كه چپ و راست سياسي ايران حول اين مقوله روبروي هم صفآرايي كردهاند: اكثريت قريب به اتفاق چپ ايران از فدراليسم، حقوق مليتها، دمكراسي، پلوراليسم و مقولاتي مشابه دفاع ميكند، درحاليكه راست ـ حال از جناح «جمهوري» اسلامي آن گرفته تا سلطنتطلبان و «مليگراها» و «چپ»نماهاي خشن و پرخاشگر ـ با فدراليسم و هر آنچه كه بوي دمكراسي بدهد عناد ميورزند. بدين ترتيب، در خصومت با فدراليسم راستترين جناحهاي فكري و سياسي جامعه و «چپ»نماهاي به اصطلاح «راديكال» يا «كارگري» (مانند گروه كارگرنديده موسوم به «حزب كمونيست كارگري ايران» همداستان و همراستا شدهاند. هر دو از دمكراسي، فدراليسم و پلوراليسم سياسي و انتنيكي در ايران واهمه دارند. هر دو در ارتباط با ماهيت واقعي حقيقي فدراليسم و مسئله ملي در ايران مغلطه كرده و مهمل ميبافند.
بحث «ملت ـ قوم»
من اينجا قصد ندارم تن به يك بحث اتنيكي ـ تاريخي بدهم كه آيا ايران «ملت» است يا مجموعهاي از «مليتها». معذالك براي فهم بحث به اين نكته اشاره ميكنم كه از نظر من هر «قومي» كه خواست و اراده سياسي داشته و خواهان تعيين سرنوشت خود به دست خود باشد و به عبارتي ديگر از «شعور ملي» برخوردار باشد، ملت خوانده ميشود. و اين در ارتباط با ايران در مورد كُرد، آذري، عرب، تركمن و بلوچ صدق ميكند.
اينكه برخي از مليتهاي ايراني از لحاظ فرهنگي و به ويژه زباني بيشترين نزديكي را با هم دارند، نه ربطي به قضيه دارد و نه تغييري در اين واقعيت ايجاد ميكند، چه كه بزرگترين پيششرط «ملت بودن»، نه دوري و يا نزديكي به اين يا آن نژاد و ملت و قوم همسايه، بلكه برخورداري از شعور و درك و همبستگي ملي در ميان مجموعهاي از انسانها با تبار و زبان و فرهنگ مشترك ميباشد. اين امر از جمله در مورد كُرد صدق ميكند. حوادث چند سال اخير در بخشهاي مختلف كردستان (ايران، عراق، تركيه، سوريه) شاهد اين مدعاست:
- در عراق و كردستان عراق قانون اساسي موقت فدرال اعلام شد، درحاليكه در كردستان سوريه و مخصوصاً كردستان ايران مردم بصورت خودجوش به خيابانها ريختند، شعار جانبداري از فدراليسم بطور اعم و در كردستان عراق بطور اخص سر دادند، پرچم كردستان را به اهتزاز در آوردند و در مهاباد بسوي مزار رهبر ملي و شهيد كبير كُرد، قاضي محمد، راهپيمايي كردند.
- عبدالله اوجلان، رهبر يك سازمان سياسي كردستان تركيه را در افريقا ربودند، آنوقت مردم سنندج و مهاباد و اروميه و بوكان و ... و حتي كردهاي مقيم تهران به خيابانها آمدند و نداي اعتراض سر دادند كه در پي آن عده زيادي از تظاهركنندگان در مهاباد و اروميه و به ويژه سنندج توسط پاسداران ارتجاع اسلامي ايران به خاك و خون كشيده شدند.
- در طول تاريخ در بيشتر جنبشهاي كردي شهروندان كرد كشورهاي مجاور فعال بودهاند. كيست نداند كه وزير دفاع «جمهوري كردستان» ايران در سال 1946 مصطفي بارزاني شهروند عراقي بوده است؟ كيست نداند كه بزرگترين اديب و شعار جنبش انقلابي مردم كردستان عراق قبل از 1975، هژار مكرياني، برادر رهبر جانباخته كُرد، دكتر صادق شرفكندي، مهابادي و شهروند ايراني، بوده است؟ از اين نمونهها در تاريخ مبارزاتي كردستان بسيار است. همبستگي ملي در ميان بخشهاي جداشده كردستان همواره بصورت آشكار و پنهان وجود داشته است.
- در حال حاضر نيز علاقهاي كه مردم كردستان ايران به سرنوشت كردستان عراق نشان ميدهند شديدتر و واضحتر از آن است كه بتوان پنهان نمود: كدام نشريه كُردي و فارسي كردستان ايران را ميتوان يافت كه بخش عظيم مقالات و خبرها و تحليلهايش مربوط به كردستان عراق و تركيه نباشد؟ كدام محفل و مجلس سياسي كرد را ميتوان يافت كه موضوع اصلي بحثش كردستان عراق نباشد؟ ...
همه اينها نشانههاي وجود يك آگاهي و همبستگي ملي در ميان كردها ميباشد. و همين است كه از آنها ملت واحد و آگاه ساخته است.
اما بياييد براي يك لحظه هم كه شده، اين بحث را فراموش كنيم و فرض را بر اين بگذاريم كه ايران مجموعهاي از «اقوام» است كه «ملت ايران» را بوجود آوردهاند. چرا بايد از اين امر اين استنتاج را بكنيم كه «بنابراين آنها حق ندارند، سرنوشت سياسي خود را رقم بزنند»؟ با استناد به كدام سند معتبر علمي و منطق سالم ميتوان ادعا كرد كه يك قوم نميتواند يك دولت سياسي تشكيل بدهد؟ چرا اين امر بايد براي مثلاً «قوم» آذربايجان شمالي ممكن و مجاز باشد، اما براي آذربايجان ايران كفر و گناه كبيره اعلام شود؟ اصلاً بگذريد فرض كنيم كه ايران اساساً تنها از «يك قوم» با «يك زبان واحد» تشكيل گرديده است (همانطور كه چند شووينيست فارسزبان تازهگيها فرمودهاند). چه منطقي ايجاب ميكند كه جلوي بخشي از اين انسانهاي همزبان و همقوم را براي جدايي گرفت؟ اگر زبان و قوميت واحد دليلي حتمي براي تشكيل صرفاً يك دولت واحد باشد، ديگر چه لزومي دارد كه 22 كشور عربي وجود داشته باشد، چندين كشور انگليسيزبان وجود داشته باشند و ...؟ جالب است شووينستهاي ايراني، آنجا كه قسم حضرت عباسشان برايي خود را از دست داده و دم خروسشان پيدا ميشود، غيرمستقيم ادعا ميكنند كه ايران تافته جدابافته است و پروسه تكوين و قانونمنديهايش با تمام دنيا فرق ميكند!!! آنها در همين راستا مدعي هستند كه اگر در دنيا اصل «حق ملل در تعيين سرنوشت» مطرح است، اين براي ايران طرح نگرديده و بدرد تمام دنيا ميخورد جز ايران!! «ملت» فلسطين ميتواند به آن استناد كند، اما مثلاً كرد و آذري و عرب و بلوچ و تركمن ايران نه. كوبك و باسك و ايرلند ميتواند به آن رجوع كنند، اما مليتهاي ايراني نه. كشمير و تبت و تاميل ميتواند آن را طلب كنند، اما مليتهاي ايران نه. حتي كردهاي عراق و تركيه ميتوانند سرنوشت خود را جدا كنند، اما كُرد ايران نه!!
البته برخي از اين حضرات ظاهر امر را حفظ ميكنند و منكر زبانهاي ايراني نميشوند. اما با وصف اين بر وضع موجود صحه ميگذارند. به آنها نيز بايد گفت كه كدام منطق ميگويد كه بايد زبانهاي به اصطلاح «اقوام» ايراني را كه منمجموع در اكثريت عددي نيز قرار دارند، در نظام اداري و آموزشي ممنوع كرد؟ يعني كُرد و آذري و بلوچ و تركمن و ... بايد زبان فارسي را فراگيرند و با اين زبان، زبان انگليسي و عربي را، آن وقت آحاد اين مليتها اجازه داشتن يك كتاب به زبان مادري خود را نداشته باشند؟ اين شووينيسم نيست. اين فاشيسم درجه يك است. تصور كنيد كه در دانشگاهاي ايران از دههها پيش زبانهاي چيني و ژاپني و روسي و فرانسوي و انگليسي و آلماني و غيره و غيره تدريس ميشده است، درحاليكه زبانهاي «اقوام» خودي (!!!) ممنوع بوده است. اين نهايت بيدادگري است كه از بودجهاي كه متعلق به كل مردم ايران است (از فارس گرفته، تا عرب و كرد و بلوچ و آذري و ...) تنها براي چاپ مطبوعات فارسيزبان استفاده ميگردد و برنامههاي راديو و تلويزيون سراسري تنها به زبان فارسي تهيه و پخش ميشوند. با هراج همين منابع زيرزميني مليتهاي غيرفارس هم است كه ابزار سركوب تهيه و به كمك آنها همين مليتها سركوب ميشوند.
نظام فدراليستي به همه اين بيعدالتيها كه در نتيجه اجراي انديشههاي شووينيستي و فاشيستي در ايران شاهي و شيخي وجود داشتهاند خاتمه ميدهد. در هر ايالتي زبان اكثريت ساكنان آن، زبان رسمي، آموزشي، اداري و مطبوعاتي آن ايالت خواهد گرديد. اقليتهاي زباني و ملي داخل اين ايالتها نيز از حق آموزش به زبان مادري خود برخوردار خواهند بود. غير از زبان اول اين ايالت، هر زبان دوم و سومي اختياري خواهد بود. به اين معني كه نه زبان فارسي (و نه هيچ زبان دوم ديگري) نبايد اجباري باشد، چنانچه زبان اكثريت ساكن آن ايالت فارسي نباشد. طبيعتاً دولت هر ايالتي مشوق اين خواهد بود كه دانشآموزان خود تصميم بگيرند كه زبانهاي ايراني (فارسي، آذري، كردي، ...) را در كنار زبان رسمي آن ايالت فراگيرند. دولت ايالتي تمام تسهيلات لازم را در اختيار آنان قرار خواهد داد. بدين ترتيب اگر كودك مثلاً فارسزباني در تبريز زندگي كند، در كنار زبان آذري ميتواند زبان فارسي را هم فراگيرد.
مسئله زبان يكي از مسائل كليدي در بحث فدراليسم و زدودن تبعيض ملي و فرهنگي ميباشد. لذا بايد بحث جدي اكادميك در مورد آن صورت گيرد.
ادعاي «همه ما ايراني هستيم»
مخالفان فدراليسم خلط مبحث ميكنند و ميگويند كه «اقوام ايراني هيچ گاه مسئلهاي با هم نداشتهاند و همه در ساختن ايران شريك بودهاند و همه ايراني هستيم و...» هيچ كدام از استدلالات فوق كه تنها نيمي از واقعيت هستند و به همين اعتبار نيمي از آن كذب محض ميباشد، ربطي به موضوع فدراليسم ندارد:
· اولاً ايران چون اغلب قريب به اتفاق كشورهاي دنيا طي قرون متمادي ساختاري غير متمركز داشته است و اين نه كشف تازهاي است و نه منحصر به ايران ميباشد، و اين اگر ربطي به فدراليسم داشته باشد، تنها ميتواند بر له آن باشد و نه بر عليه آن.
· دوماً بحث ما در مورد دورههاي دور تاريخي نيست، بلكه به ويژه در مورد مقطع زماني است كه شووينيسم به سياست رسمي دولت مركزي ايران تبديل شد و اين از زماني آغاز ميشود كه رضا شاه تلاش كرد در طي يك روند «ملتسازي» بر پايه انديشه «يك ملت ـ يك دولت» كه از فرانسه و ايتاليا به عاريت گرفته بود، مليتهاي ايران را آسيميله كرده و در ملت فارس جذب و حل كند. بدين ترتيب شووينيسم پايه ايدئولوژيك دولتمداري شاهنشاهي در برخورد با مليتهاي ايران قرار گرفت، زبان فارسي به زور سرنيزه به زبان آموزشي و ديوانسالاري همه مردم ايران تبديل شد و حتي يك نامه عاشقانه غيرفارسي ممكن بود كه منجر به بازخواست پوليس سياسي بشود. به اين سياست شووينيسم ملي، شووينيسم مذهبي نيز پس از انقلاب 57 توسط «جمهوري» اسلامي ايران افزوده شد. بنابراين در ساختن چنين ايران شووينيستي هيچ كدام از مليتهاي غيرفارس و غيرشيعه ايران دست نداشتهاند و نميتوانستند هم داشته باشند.
· سوماً اين عبارت هم كه گويا «همه ما ايراني هستيم» نيز نه بطور كامل صدق ميكند و نه ربط چنداني به موضوع دارد، چون هنگامي ما ايراني محسوب ميشويم كه در كنار وظايف برابر از حقوق برابر نيز برخوردار باشيم. اتفاقاً اعتراض ما هم به اين است كه از حقوق سياسي، فرهنگي، اقتصادي و شهروندي برابر برخوردار نيستيم. اين امر را هم واقعيات ملموس جامعه به اثبات ميرسانند و هم مباني قانوني و حقوقي كشور. و اين به ويژه در سلطه بلامنازع يك زبان و فرهنگ و ملت و دين و مذهب معين بر بقيه زبانها، فرهنگها، ملتها، اديان و مذاهب ايران تبلور يافته است. تصور كنيد، در حاليكه در تهران بخاطر برخي ملاحظات بينالمللي (با وجود سركوب پنهان مسيحييان) چندين كليسا داريم، سنيمذهبهاي مسلمان ايران تاكنون حق بناي حتي يك مسجد سني مذهب را در اين شهر نداشتهاند. تصور كنيد كسي كه سني باشد، حتي شيعه غير اثني عشري باشد، نه ميتواند رهبر باشد، نه رئيس جمهور، نه وزير و ... همچون ايراني نميتواند به همه تعلق داشته باشد، ايراني كه در آن همه نوع تبعيض اعمال ميشود، تبعيضاتي كه تنها به اقشار معيني از يك ملت مشخص، با يك زبان و فرهنگ و بينش ديني و مذهبي و سياسي معين، امكان شركت در سرنوشت سياسي كل جامعه را داده است و بر بقيه ملل و زبانها و فرهنگها و اديان و مذاهب و فرقهها و اعتقادات سياسي انواع و اقسام بيعدالتي اعمال ميشود:
- تبعيض نژادي (در كلينيكهاي آموزشي سفيدپوستان مسلمان را به جهت آموزشي كالبد شكافي نميكنند، بلكه از افريقا سياه پوست وارد ميكنند)،
- تبعيض قومي و ملي در ارتباط با همه مليتهاي غيرفارس ايران (تازهگيها در روزنامهاي كه در ايران چاپ ميشود، درج گرديده بود: «وزارت صنايع چند معيار مختلف صنعتي را مورد بررسي قرار داده و هر يك از استانها را با توجه به صنايع موجود در آنها، امتيازبندي كرده است. در اين امتيازبندي استان تهران 8616 امتياز آورده است. در حاليكه استان آذربايجان غربي 521 امتياز (رتبه شانزدهم)، كرمانشاه 298 امتياز، استان كردستان 122 امتياز و ايلام 34 امتياز كسب نموده است.» اين است معناي توزيع صنعت و رفاه و آسايش اسلامي.)
- تبعيض ديني و ايدئولوژيك در ارتباط با تمام اديان و ايدئولوژيهاي غيراسلامي،
- تبعيض مذهبي در ارتباط با مذهب سني،
- تبعيض فرقهاي در ارتباط با شيعههاي غير اثنيعشري،
- تبعيض جنسي در ارتباط با تمام زنان ايران،
- تبعيض سياسي در ارتباط با همه دگرانديشان (حتي در ارتباط با كساني كه چون منتظري جزو بنيانگذاران اين به اصطلاح «جمهوري» بودهاند و تنها اندك انتقادي به حكومت داشتهاند)،
- تبعيض زباني در ارتباط با تمام زبانهاي غيرفارسي ايران،
- تبعيض فرهنگي در ارتباط با همه فرهنگهاي غيرفارسي ايران،
- تبعيض قشري در ارتباط با تمام قشرهاي شغلي غير معمم جامعه (بر طبق دكترين حاكم و به ويژه قانون اساس خود رژيم، حكومت ايران «حكومت الهي» است كه به «نمايندگان» آن، يعني روحانيون واگذار گرديده است. بنابراين اين حكومت حقانيت خود را نه از مردم، بلكه از نمايندگان خدا كه روحانيون باشند ميگيرد. نمونه كوچك ديگر: هيچ آخوندي به سربازي گرفته نميشود، اين امتياز فقط و فقط منحصر به «روحانيون» است)،
- تبعيض طبقاتي در ارتباط با تمام اقشار و طبقاتي كه سرمايهدار و تكنوكرات و وابسته ايدئولوژيك رژيم نيستند،
- تبعيض منطقهاي (تفاوت فاحشی كه تهران و مناطق مركزی (غالباً شيعهنشين) ايران با ديگر مناطق كشور، آن هم از لحاظ رشديافتگی صنعتي، ميزان سرمايهگذاری دولتي، توجه به امور آموزشی و فرهنگي، ... دارد، درجه غير قابل تصور اين تبيعضات را عيان ميسازد.
- تبعيض استانی (در استانهايی كه در مراكز آنها اكثريت از مليت يا دين و مذهب رسمی كشور تشكيل ميگردد، ستمها چند برابر ميشوند، به اين دليل هم است كه در برخی از شهرهی ايران جنبشهايی بری تشكيل استانهاي مستقل وجود دارند: اين جنبشها ميگويند كه «ما هم از طرف دولت مركزي مورد استثمار و استعمار قرار گرفتهايم، هم از طرف مركز استان. حال بگذاريد با تشكيل استاني جديد از آحاد يك مليت و سخنوران يك زبان از يوغ مركز استان خلاص شويم، تا بتوانيم مبارزةمان را تنها معطوف به رفع ستم از طرف دولت مركزي كنيم.» اين امر، صرف نظر از اينكه چه ديدگاهي نسبت به راهحل آن داشته باشيم، حكايت از يك ستم مضاعف ميكند.
- تبعيضات حقوقي و اجتماعي به نسبت پناهندگان و شهروندان كشورهاي خارجي (افغاني، كُرد عراق، ...) نگاه شووينيستي (پان ايرانيستي) و فاشيستي دولتهاي تاكنوني ايران را نسبت به پديده «ايران ـ غيرايراني» (بخوان «فارس ـ غيرفارس») نشان ميدهد.
- و غيره و غيره و غيره.
يك نظام فدرال و دمكراتيك همه اين تبعيضات را به زبالهداني تاريخ خواهد فرستاد.
پوچي ادعاي عدم همخواني فدراليسم با شرايط ايران
من فوقاً عرض كردم كه ايران تمام شرايط ممكن جهت تحقق موفقيتآميز نظام فدراتيو را دارد. در واقع فدراليسم ظرفيت و پتانسيل كافي براي پياده شدن در كشورها با سوابق تاريخي، بستر فرهنگي و اتنيكي مختلف را دارد:
· حتي اگر ايران يك ملت واحد و يك زبانه ميبود، نميتوانستيم از آن استنتاج كنيم كه گويا به اين دليل كه فدراليسم تنها در كشورهاي با بافت ملي و انتنيكي مختلف شانس موفقيت دارند، اين ساختار در ايرانِ «يك ملت ـ يك دولت» موضوعيت و شانس موفقيت ندارد. نمونه آلمان اين واقعيت را به اثبات ميرساند. در اين كشور گذشته از اقليت كوچك دانماركيزبان، همه ايالتها آلماني زبان هستند. بنابراين فدراليسم كارايي خود را در كشورهاي با بافت ملي و زباني همگون و واحد نيز اثبات نموده است.
· همچنين اشتباه است نتيجه بگيريم كه گويا چون ايران كشوري است كه در آن فقط يك قوم يا خلق مسئله و خواست ملي دارد فدراليسم نميتواند نمونه كارايي براي ساختار سياسي كشور باشد (برخي از گروههاي چپنما و افراطي و راديكال مدعي هستند كه خواست ملي تنها در كردستان ايران وجود دارد و مابقي مناطق و مليتهاي ايران فاقد درك و آگاهي و مطالبات ملي هستند (!) و به همين خاطر هم ميگويند كه نبايد «نسخه» فدراليسم را براي ايران تجويز نمود). حتي اگر ادعاي عدم وجود جنبش ملي در مابقي مناطق ايران را بپذيريم، ميتوانيم در رد نتيجهگيرياي كه از آن ميشود، نمونه كانادا يا اسپانيا را مثال بياوريم كه در هر كدام از آنها تنها يك اقليت ملي وجود دارد و با اين وصف ساختارهاي فدراليستي در آنها پياده گرديده و همين نيز به بخش مهمي از خواستهاي ملي كوبكها و باسكها پاسخ درخور داده است و از تلاشي يكباره آن كشورها جلوگيري كرده است.
· اگر هم قرار باشد كه ايران را چند ملتي يا چند مليتي بناميم، در چنين حالتي هم فدراليسم موضوعيت پيدا ميكند، آنطور كه نمونههاي سويس، بلژيك و هند آن را نشان ميدهند.
· اگر قرار باشد كه گفته شود كه فدراليسم تنها براي كشورهاي پهناور چون روسيه و هند و كانادا مناسب است، پس نمونهها سويس و بلژيك را چكار ميكنيم.
· اگر هم بهانه آورده شود كه فدراليسم گويا تنها به سود كشورهاي كوچك است، پس تكليف نمونههاي آورده شده كه هر كدام جزو بزرگترين و پرجمعيتترين كشورهاي دنيا محسوب ميشوند، چه ميشود؟
· اگر ادعا شود كه فدراليسم تنها در كشورهاي غربي شانس مقبوليت و موفقيت دارد، نمونههاي امارات متحده عربي، هند و ... خلاف اين ادعا را ثابت ميكنند.
· اگر گفته شود كه اقتصاد تك محصولي (نفت) مانع پايهگذاري فدراليسم است، جا دارد پرسيده شود كه چرا اين امر در امارات متحده عربي كه در قياس با ايران به درجات بسيار بالاتري تكمحصولي است، مانعي ايجاد نكرده است.
· بعضي از شووينيستها براي رد فدراليسم منكر وجود تبيض قومي و ملي و زباني در ايران هستند. در پاسخ آنها بايد گفته شود: اولاً كه آنها حقيقت را به منظور سياسي معيني كتمان ميكنند. دوماً كه حتي اگر اين ادعا را بعنوان يك پيشفرض بپذيريم، نميتوانيم از آن رد فدراليسم را استنتاج نمائيم، چرا كه براي پياده نمودن فدراليسم الزاماً نيازي به وجود ستم ملي نيست. مگر در آلمان و خيلي از كشورهاي ديگر ستم ملي در كار بود كه فدراليسم را پياده كردند؟ فدراليسم به الزامات و نيازهاي گونهگوني پاسخ درخور ميدهد كه تنها يكي از آنها حل مسئله ملي است. بنابراين حتي اگر اعتقادي هم به وجود ستم ملي در ايران نداشته باشيم، ميتوانيم به دلايل برشمرده در سطور بالا خواستار بناي يك ساختار فدراتيو بشويم.
· عدهاي از فدراليسم بعنوان مقدمهاي براي «تجزيه» (!!) ايران وحشت دارند. در اين ارتباط بايد گفت كه:
- اولاً جدايي و تشكيل دولت مستقل را (كه پانايرانيستها آن را «تجزيه» (!!) مينامند) نه يك اتهام، بلكه حق بي چون و چراي هر ملت و قوم و خلقي در دنيا ميدانيم و آحاد هيچ قوم و خلق و ملت و دولت ديگري نميتوانند آن را از يك خلق بپاخواسته بگيرند. مرزها پديدههايي قراردادي هستند و اين قراردادها ميتوانند تغيير كنند. كمااينكه ما در ابتدا چهار و بعد ده امپراطوري بيشتر نداشتيم، درحاليكه اكنون قريب 200 دولت مستقل داريم. ما در شرايط كنوني در ضمن اينكه شاهد كمرنگتر شدن مرزهاي سياسي هستيم، در عين حال ميبينيم كه مليتهاي بيشتري دولت ملي خود را تشكيل ميدهند.
- دوماً تقريباً تمام ملتهايي كه از مجموعه دولتي پيشين جدا و خود تشكيل دولت دادهاند، اين كار را به دليل اعمال ستم شووينيستي كه بر آنان رواداشته شده كردهاند، نه به دلايل وجود فدراليسم. اتفاقاً برعكس، بيشتر كشورهاي چند مليتي تنها به يمن وجود ساختارهاي فدراليستي پابرجا ماندهاند. بنابراين در اين كشورها، فدراليسم حتي مانع انحلال دولت مشترك نيز شده است. براي مليتهاي ايراني فدراليسم حداقل است و نه حداكثر. اگر بناي يك كشور و دولت فدرال فرجامي مثبت نداشته باشد و ارتجاع و شووينيسم بتوانند مانع آن شوند، «ايرانستان» شدن ايران حتمي است و احد و نيرويي نميتواند جلوی آن را بگیرد.
- سوماً در كشورهاي چند مليتي فدراليسم بدون دمكراسي نميتواند وجود داشته باشد. بر بستر همين دمكراسي است كه ساختار سياسي كشور بر اساس پارامترهاي مختلف دمكراتيك اتنيكي مجدداً سازماندهي ميشود. اين حضرات شووينيست ميدانند كه تنها آنها هستند كه در اين رهگذر متضرر خواهند شد. دليل واقعي خصومت آنها نيز با فدراليسم هميجاست. نفس اين مخالفتها هم است كه آشكار ميسازد كه قدرت سياسي در ايران چقدر ناعادلانه و بر اساس دادههاي شووينيستي در دست يك قوميت معين متمركز شده است. بگذاريد مثالي فرضي بياوريم: شركتي خصوصي داريم كه متعلق به 6 نفر ميباشد. 5 نفر از اين عده ميخواهند ساختار و حقوق و وظايف را از نو سازماندهي كنند. نفر ششمي با آن مخالفت ميورزد و ميگويد كه «تلاش اين پنج نفر مقدمهاي است براي منحل كردن شركت»، و به همين دليل خود را به زمين و زمان ميزند كه از اين سازماندهي نو ممانعت كند. چه نتيجهاي از آن ميتوان گرفت؟ آيا غير از اين است كه اين يك نفر به نسبت قبل ضرر خواهد كرد و 5 نفر بقيه منفعت؟ آيا نفس اين مخالفت حكايت از وجود بيعدالتي در اين شركت نميكند؟ يا اينكه ميتوان نتيجه گرفت كه اين 5 نفر نميتوانند منافع خودشان را تشخيص دهند و نفر ششمي به جاي آنها ميتواند فكر كند و تصميم بگيرد؟! يقيناً نه...
- چهارماً اگر تاكنون بخشهايي از ايران جدا شده، اين، خواست مليتهاي ايران نبوده است، بلكه در نتيجه بيدرايتي، بيكفايتي و فساد و جنگطلبي حكومتهاي وقت بوده است كه بوقوع پيوسته است، به ويژه اينكه مرزهاي كشيده شده از ميان مناطق اين مليتها رد شده و آنها را بيرحمانه به بخشهاي مخلتف تقسيم نموده است. جالب است كه از لحاظ سياسي و ايدئولوژيك از قماش همين حضرات پانايرانيست و شووينيست بودهاند كه آن زمانها بخشهايي از ايران را دودستي تحويل حكومتهاي همجوار دادهاند و الان هم بيشتر و بلندتر از همه سنگ ايران و «تماميت ارضي ايران» را به سينه ميزنند و به اين يا آن «اتهام» «تجزيهطلبي» ميزنند.
همانطور كه ميبينيم، هيچ كدام از استدلالاتی كه مخالفان فدراليسم در رد آن ميآورند، پايه منطقي ندارند. فدراليسم فرمولي است ما بين استقلال سياسی و دولتی كامل از طرفی و تمركززدايی تبعيضآميز از طرفي ديگر جهت همزيستي مناطق و مليتهاي مختلف ، به شيوهاي كه هر كدام در مناطق خود بيشترين حد از حقوق و آزاديهاي سياسي و فرهنگي و اقتصادي و ملي را داشته باشند، در عين حال كه از همه آنها يك دولت مشترك فدرال و دمكراتيك مركزي تشكيلگردد. در فدراليسم، دولت مركزي ديگر به يك ملت واحد تعلق نخواهد داشت، بلكه تبلور اراده مشترك همه مليتها و مناطق و شهروندان آن كشور خواهد بود. تقسيمات سياسي كشور از نو سازماندهي خواهد شد، به ترتيبي كه به جاي استانها، ايالتها خواهيم داشت. هر ايالت بر اساس خواست ساكنان و پيشينه تاريخي سرزمينهاي آن از چندين استان كنوني تشكيل خواهد شد. براي نمونه ايالت كردستان از مناطقي از استان آذربايجان غربي، استان كردستان، استان كرمانشاه و استان ايلام تشكيل خواهد شد. در اين ايالت در پي انتخابات دمكراتيك، پارلمان ايالتي تشكيل خواهد شد. پارلمان نيز دولت ايالتي را برخواهد گزيد و در عين حال قوانين ايالتي را بعنوان مبناي كاري قوه مجريه طرح و تصويب خواهد نمود. كردستان نيز در مجلس فدرال مركز نمايندگان خود را كه دولت فدرال تشكيل خواهد داد، خواهد داشت. علاوه بر آن مجلسي نيز از نمايندگان ايالتهاي مختلف ايران براي نظارت بر كاركرد دولت فدرال تشكيل خواهد شد. اين مهمترين خطوط فدراليسم ميباشند.
يدالله زماني راد
29 دسامبر 2004
* نوشته حاضر متن تلخيص شده بحثي است كه چند روز پيش در يكی از ايالتهاي آلمان حول فدراليسم ارائه نمودم.
دوستان و رفقاي گرامي. اين يك موفقيت بزرگ براي جنبش دمكراسي و فدراليسم در ايران بشمار ميآيد. در شمارههاي گذشته نشريه «كردستان»، در توجيه اين تغيير, و تبيين اين شعار، جنبههاي مهمي از فدراليسم توسط رفقاي حزبي و ديگر صاحبنظران مورد بررسي قرار گرفتهاند. من نيز در اين جلسه تلاش ميكنم بطور خلاصه به ايرادهاي مخالفان فدراليسم پاسخ داده و بيپايه و اساس بودن آنها و همچ،
همانطور كه مستحضر هستيد، حزب دمكرات كردستان ايران به مثابه يكي از جديترين و باسابقهترين احزاب سياسي ايران در آخرين كنگره خود شعار استراتژيك خود را با شرايط جديد كردستان، ايران و جهان تطبيق و آن را به فدراليسم براي ايران تدقيق بخشيدنين اينكه بيشتر اين مخالفتها ريشه در تفكرات شووينيستي اين حضرات دارد را استدلال كنم. انديشه ناظر بر بحث من اين است كه «جمهوري فدرال ايران» با توجه به شرايط سياسي، اتنيكي، فرهنگي و جغرافيايي ايران تنها آلترناتيو دمكراتيك براي جمهوري اسلامي ايران ميباشد.
بهروز بودن بحث فدراليسم
در سالها و ماههاي اخير بناي يك سيستم فدرال در ايران به يكي از اصليترين بحثهاي محافل سياسي و روشنفكري ايران تبديل گشته است.
اكثريت بحثكنندگان در اين زمينه موافقين فدراليسم هستند. البته انگيزههايي كه آنها براي طرح اين شعار دارند يكسان نيستند:
· دستهاي فدراليسم را به اين دليل به شعار روز خود تبديل كردهاند كه بر اين باورند كه اين سيستم از پتاسيل حل معضل ملي و پاسخگويي به خواست مليتهاي ايران برخوردار است.
· دسته دومي آن را به سبب دمكراتيكتر بودن آن به نسبت يك سيستم متمركز مطرح ميسازند.
· گروه سوم از جانبداران فدراليسم را كساني تشكيل ميدهند كه بر اين باورند كه فدراليسم از كارايي و ظرفيتهاي بالاتري براي مديريت سياسي و اجرايي جامعه برخوردار است.
· و بالاخره دستهاي نيز به گستردگي قابل ملاحظه و جمعيت روبهفزوني ايران بعنوان دليلي براي ضرورت سازماندهي كشور بر اساس اصول فدراليسم اشاره ميكنند.
واقعيت امر اين است كه هر كدام از اين انگيزهها و دلايل خود به تنهايي ميتوانند باعث بناي فدراليسم در ايران گردند. اما جالب است كه همه آنها همزمان در ايران امروز وجود دارند.
مخالفين فدراليسم در مجموع در اقليت و در حالت كاملاً تدافعي و عقبنشيني قرار دارند، چرا كه هيچ كدام از دلايلي كه آنها در رد فدراليسم مطرح ميسازند معقول و منطقي نيستند:
· بزرگترين گروه مخالفان فدراليسم را اشخاصي تشكيل ميدهند كه بر آنند، ايران يك «ملت» است و مليتهاي ايران «اقوام» هستند و بر همين مبنا معتقدند كه گويا فدراليسم موضوعيت ندارد. برخيها آنقدر در اين راستا پيش ميروند كه از زاويه ماوراشووينيستي و گستاخانه زبان كُردي را «لهجه زبان فارسي» مينامند، از عربهاي خوزستان به نام «مهاجر» نام ميبرند، زبان آذري را «زبان بيگانگان» مينامند كه تركهاي ايران آن را به مرور زبان فرا گرفته و جايگزين زبان فارسي خود كردهاند و ... اين حضرات شووينيسم خود را زير لواي «دمكراسي»خواهي پنهان ميسازند و اين يكي را بدليلي براي «فدراليسم» مطرح ميسازند!
· دسته دوم از مخالفان فدراليسم گروههاي سياسي افراطي چپنما هستند كه فدراليسم را ـ به زعم خودشان از زاويه «حفظ منافع طبقه كارگر» (!!) ـ «ارتجاعي» (!!) قلمداد ميكنند و در همين راستا با شووينيسم همآوا شدهاند.
· دسته سوم از معارضان فدراليسم، نويسندگان و «روشنفكران» داخل و بعضاًً از بدنه «جمهوري» اسلامي ميباشند كه «پلوراليسم» را در مقابل آن قرار ميدهند و راه علاج براي مسئله كُرد را تشكيل اين يا آن استان ميدانند!؟
· و بالاخره دستهاي از مخالفان فدراليسم سلطنتطلبان و پانايرانيستها و دولت «جمهوري» اسلامي ميباشند كه از زاويه «حفظ تماميت ارضي ايران» و «مقابله با خطر تجزيه» با فدراليسم خصومت ميورزند و با توجه به ماهيتشان هيچ اعتقادي، نه به فدراليسم، نه به دمكراسي و نه به پلوراليسم و يا حتي تغييري در ساختار سياسي و جغرافيايي كشور ميتوانند داشته باشند.
بطور خلاصه ميتوان گفت كه چپ و راست سياسي ايران حول اين مقوله روبروي هم صفآرايي كردهاند: اكثريت قريب به اتفاق چپ ايران از فدراليسم، حقوق مليتها، دمكراسي، پلوراليسم و مقولاتي مشابه دفاع ميكند، درحاليكه راست ـ حال از جناح «جمهوري» اسلامي آن گرفته تا سلطنتطلبان و «مليگراها» و «چپ»نماهاي خشن و پرخاشگر ـ با فدراليسم و هر آنچه كه بوي دمكراسي بدهد عناد ميورزند. بدين ترتيب، در خصومت با فدراليسم راستترين جناحهاي فكري و سياسي جامعه و «چپ»نماهاي به اصطلاح «راديكال» يا «كارگري» (مانند گروه كارگرنديده موسوم به «حزب كمونيست كارگري ايران» همداستان و همراستا شدهاند. هر دو از دمكراسي، فدراليسم و پلوراليسم سياسي و انتنيكي در ايران واهمه دارند. هر دو در ارتباط با ماهيت واقعي حقيقي فدراليسم و مسئله ملي در ايران مغلطه كرده و مهمل ميبافند.
بحث «ملت ـ قوم»
من اينجا قصد ندارم تن به يك بحث اتنيكي ـ تاريخي بدهم كه آيا ايران «ملت» است يا مجموعهاي از «مليتها». معذالك براي فهم بحث به اين نكته اشاره ميكنم كه از نظر من هر «قومي» كه خواست و اراده سياسي داشته و خواهان تعيين سرنوشت خود به دست خود باشد و به عبارتي ديگر از «شعور ملي» برخوردار باشد، ملت خوانده ميشود. و اين در ارتباط با ايران در مورد كُرد، آذري، عرب، تركمن و بلوچ صدق ميكند.
اينكه برخي از مليتهاي ايراني از لحاظ فرهنگي و به ويژه زباني بيشترين نزديكي را با هم دارند، نه ربطي به قضيه دارد و نه تغييري در اين واقعيت ايجاد ميكند، چه كه بزرگترين پيششرط «ملت بودن»، نه دوري و يا نزديكي به اين يا آن نژاد و ملت و قوم همسايه، بلكه برخورداري از شعور و درك و همبستگي ملي در ميان مجموعهاي از انسانها با تبار و زبان و فرهنگ مشترك ميباشد. اين امر از جمله در مورد كُرد صدق ميكند. حوادث چند سال اخير در بخشهاي مختلف كردستان (ايران، عراق، تركيه، سوريه) شاهد اين مدعاست:
- در عراق و كردستان عراق قانون اساسي موقت فدرال اعلام شد، درحاليكه در كردستان سوريه و مخصوصاً كردستان ايران مردم بصورت خودجوش به خيابانها ريختند، شعار جانبداري از فدراليسم بطور اعم و در كردستان عراق بطور اخص سر دادند، پرچم كردستان را به اهتزاز در آوردند و در مهاباد بسوي مزار رهبر ملي و شهيد كبير كُرد، قاضي محمد، راهپيمايي كردند.
- عبدالله اوجلان، رهبر يك سازمان سياسي كردستان تركيه را در افريقا ربودند، آنوقت مردم سنندج و مهاباد و اروميه و بوكان و ... و حتي كردهاي مقيم تهران به خيابانها آمدند و نداي اعتراض سر دادند كه در پي آن عده زيادي از تظاهركنندگان در مهاباد و اروميه و به ويژه سنندج توسط پاسداران ارتجاع اسلامي ايران به خاك و خون كشيده شدند.
- در طول تاريخ در بيشتر جنبشهاي كردي شهروندان كرد كشورهاي مجاور فعال بودهاند. كيست نداند كه وزير دفاع «جمهوري كردستان» ايران در سال 1946 مصطفي بارزاني شهروند عراقي بوده است؟ كيست نداند كه بزرگترين اديب و شعار جنبش انقلابي مردم كردستان عراق قبل از 1975، هژار مكرياني، برادر رهبر جانباخته كُرد، دكتر صادق شرفكندي، مهابادي و شهروند ايراني، بوده است؟ از اين نمونهها در تاريخ مبارزاتي كردستان بسيار است. همبستگي ملي در ميان بخشهاي جداشده كردستان همواره بصورت آشكار و پنهان وجود داشته است.
- در حال حاضر نيز علاقهاي كه مردم كردستان ايران به سرنوشت كردستان عراق نشان ميدهند شديدتر و واضحتر از آن است كه بتوان پنهان نمود: كدام نشريه كُردي و فارسي كردستان ايران را ميتوان يافت كه بخش عظيم مقالات و خبرها و تحليلهايش مربوط به كردستان عراق و تركيه نباشد؟ كدام محفل و مجلس سياسي كرد را ميتوان يافت كه موضوع اصلي بحثش كردستان عراق نباشد؟ ...
همه اينها نشانههاي وجود يك آگاهي و همبستگي ملي در ميان كردها ميباشد. و همين است كه از آنها ملت واحد و آگاه ساخته است.
اما بياييد براي يك لحظه هم كه شده، اين بحث را فراموش كنيم و فرض را بر اين بگذاريم كه ايران مجموعهاي از «اقوام» است كه «ملت ايران» را بوجود آوردهاند. چرا بايد از اين امر اين استنتاج را بكنيم كه «بنابراين آنها حق ندارند، سرنوشت سياسي خود را رقم بزنند»؟ با استناد به كدام سند معتبر علمي و منطق سالم ميتوان ادعا كرد كه يك قوم نميتواند يك دولت سياسي تشكيل بدهد؟ چرا اين امر بايد براي مثلاً «قوم» آذربايجان شمالي ممكن و مجاز باشد، اما براي آذربايجان ايران كفر و گناه كبيره اعلام شود؟ اصلاً بگذريد فرض كنيم كه ايران اساساً تنها از «يك قوم» با «يك زبان واحد» تشكيل گرديده است (همانطور كه چند شووينيست فارسزبان تازهگيها فرمودهاند). چه منطقي ايجاب ميكند كه جلوي بخشي از اين انسانهاي همزبان و همقوم را براي جدايي گرفت؟ اگر زبان و قوميت واحد دليلي حتمي براي تشكيل صرفاً يك دولت واحد باشد، ديگر چه لزومي دارد كه 22 كشور عربي وجود داشته باشد، چندين كشور انگليسيزبان وجود داشته باشند و ...؟ جالب است شووينستهاي ايراني، آنجا كه قسم حضرت عباسشان برايي خود را از دست داده و دم خروسشان پيدا ميشود، غيرمستقيم ادعا ميكنند كه ايران تافته جدابافته است و پروسه تكوين و قانونمنديهايش با تمام دنيا فرق ميكند!!! آنها در همين راستا مدعي هستند كه اگر در دنيا اصل «حق ملل در تعيين سرنوشت» مطرح است، اين براي ايران طرح نگرديده و بدرد تمام دنيا ميخورد جز ايران!! «ملت» فلسطين ميتواند به آن استناد كند، اما مثلاً كرد و آذري و عرب و بلوچ و تركمن ايران نه. كوبك و باسك و ايرلند ميتواند به آن رجوع كنند، اما مليتهاي ايراني نه. كشمير و تبت و تاميل ميتواند آن را طلب كنند، اما مليتهاي ايران نه. حتي كردهاي عراق و تركيه ميتوانند سرنوشت خود را جدا كنند، اما كُرد ايران نه!!
البته برخي از اين حضرات ظاهر امر را حفظ ميكنند و منكر زبانهاي ايراني نميشوند. اما با وصف اين بر وضع موجود صحه ميگذارند. به آنها نيز بايد گفت كه كدام منطق ميگويد كه بايد زبانهاي به اصطلاح «اقوام» ايراني را كه منمجموع در اكثريت عددي نيز قرار دارند، در نظام اداري و آموزشي ممنوع كرد؟ يعني كُرد و آذري و بلوچ و تركمن و ... بايد زبان فارسي را فراگيرند و با اين زبان، زبان انگليسي و عربي را، آن وقت آحاد اين مليتها اجازه داشتن يك كتاب به زبان مادري خود را نداشته باشند؟ اين شووينيسم نيست. اين فاشيسم درجه يك است. تصور كنيد كه در دانشگاهاي ايران از دههها پيش زبانهاي چيني و ژاپني و روسي و فرانسوي و انگليسي و آلماني و غيره و غيره تدريس ميشده است، درحاليكه زبانهاي «اقوام» خودي (!!!) ممنوع بوده است. اين نهايت بيدادگري است كه از بودجهاي كه متعلق به كل مردم ايران است (از فارس گرفته، تا عرب و كرد و بلوچ و آذري و ...) تنها براي چاپ مطبوعات فارسيزبان استفاده ميگردد و برنامههاي راديو و تلويزيون سراسري تنها به زبان فارسي تهيه و پخش ميشوند. با هراج همين منابع زيرزميني مليتهاي غيرفارس هم است كه ابزار سركوب تهيه و به كمك آنها همين مليتها سركوب ميشوند.
نظام فدراليستي به همه اين بيعدالتيها كه در نتيجه اجراي انديشههاي شووينيستي و فاشيستي در ايران شاهي و شيخي وجود داشتهاند خاتمه ميدهد. در هر ايالتي زبان اكثريت ساكنان آن، زبان رسمي، آموزشي، اداري و مطبوعاتي آن ايالت خواهد گرديد. اقليتهاي زباني و ملي داخل اين ايالتها نيز از حق آموزش به زبان مادري خود برخوردار خواهند بود. غير از زبان اول اين ايالت، هر زبان دوم و سومي اختياري خواهد بود. به اين معني كه نه زبان فارسي (و نه هيچ زبان دوم ديگري) نبايد اجباري باشد، چنانچه زبان اكثريت ساكن آن ايالت فارسي نباشد. طبيعتاً دولت هر ايالتي مشوق اين خواهد بود كه دانشآموزان خود تصميم بگيرند كه زبانهاي ايراني (فارسي، آذري، كردي، ...) را در كنار زبان رسمي آن ايالت فراگيرند. دولت ايالتي تمام تسهيلات لازم را در اختيار آنان قرار خواهد داد. بدين ترتيب اگر كودك مثلاً فارسزباني در تبريز زندگي كند، در كنار زبان آذري ميتواند زبان فارسي را هم فراگيرد.
مسئله زبان يكي از مسائل كليدي در بحث فدراليسم و زدودن تبعيض ملي و فرهنگي ميباشد. لذا بايد بحث جدي اكادميك در مورد آن صورت گيرد.
ادعاي «همه ما ايراني هستيم»
مخالفان فدراليسم خلط مبحث ميكنند و ميگويند كه «اقوام ايراني هيچ گاه مسئلهاي با هم نداشتهاند و همه در ساختن ايران شريك بودهاند و همه ايراني هستيم و...» هيچ كدام از استدلالات فوق كه تنها نيمي از واقعيت هستند و به همين اعتبار نيمي از آن كذب محض ميباشد، ربطي به موضوع فدراليسم ندارد:
· اولاً ايران چون اغلب قريب به اتفاق كشورهاي دنيا طي قرون متمادي ساختاري غير متمركز داشته است و اين نه كشف تازهاي است و نه منحصر به ايران ميباشد، و اين اگر ربطي به فدراليسم داشته باشد، تنها ميتواند بر له آن باشد و نه بر عليه آن.
· دوماً بحث ما در مورد دورههاي دور تاريخي نيست، بلكه به ويژه در مورد مقطع زماني است كه شووينيسم به سياست رسمي دولت مركزي ايران تبديل شد و اين از زماني آغاز ميشود كه رضا شاه تلاش كرد در طي يك روند «ملتسازي» بر پايه انديشه «يك ملت ـ يك دولت» كه از فرانسه و ايتاليا به عاريت گرفته بود، مليتهاي ايران را آسيميله كرده و در ملت فارس جذب و حل كند. بدين ترتيب شووينيسم پايه ايدئولوژيك دولتمداري شاهنشاهي در برخورد با مليتهاي ايران قرار گرفت، زبان فارسي به زور سرنيزه به زبان آموزشي و ديوانسالاري همه مردم ايران تبديل شد و حتي يك نامه عاشقانه غيرفارسي ممكن بود كه منجر به بازخواست پوليس سياسي بشود. به اين سياست شووينيسم ملي، شووينيسم مذهبي نيز پس از انقلاب 57 توسط «جمهوري» اسلامي ايران افزوده شد. بنابراين در ساختن چنين ايران شووينيستي هيچ كدام از مليتهاي غيرفارس و غيرشيعه ايران دست نداشتهاند و نميتوانستند هم داشته باشند.
· سوماً اين عبارت هم كه گويا «همه ما ايراني هستيم» نيز نه بطور كامل صدق ميكند و نه ربط چنداني به موضوع دارد، چون هنگامي ما ايراني محسوب ميشويم كه در كنار وظايف برابر از حقوق برابر نيز برخوردار باشيم. اتفاقاً اعتراض ما هم به اين است كه از حقوق سياسي، فرهنگي، اقتصادي و شهروندي برابر برخوردار نيستيم. اين امر را هم واقعيات ملموس جامعه به اثبات ميرسانند و هم مباني قانوني و حقوقي كشور. و اين به ويژه در سلطه بلامنازع يك زبان و فرهنگ و ملت و دين و مذهب معين بر بقيه زبانها، فرهنگها، ملتها، اديان و مذاهب ايران تبلور يافته است. تصور كنيد، در حاليكه در تهران بخاطر برخي ملاحظات بينالمللي (با وجود سركوب پنهان مسيحييان) چندين كليسا داريم، سنيمذهبهاي مسلمان ايران تاكنون حق بناي حتي يك مسجد سني مذهب را در اين شهر نداشتهاند. تصور كنيد كسي كه سني باشد، حتي شيعه غير اثني عشري باشد، نه ميتواند رهبر باشد، نه رئيس جمهور، نه وزير و ... همچون ايراني نميتواند به همه تعلق داشته باشد، ايراني كه در آن همه نوع تبعيض اعمال ميشود، تبعيضاتي كه تنها به اقشار معيني از يك ملت مشخص، با يك زبان و فرهنگ و بينش ديني و مذهبي و سياسي معين، امكان شركت در سرنوشت سياسي كل جامعه را داده است و بر بقيه ملل و زبانها و فرهنگها و اديان و مذاهب و فرقهها و اعتقادات سياسي انواع و اقسام بيعدالتي اعمال ميشود:
- تبعيض نژادي (در كلينيكهاي آموزشي سفيدپوستان مسلمان را به جهت آموزشي كالبد شكافي نميكنند، بلكه از افريقا سياه پوست وارد ميكنند)،
- تبعيض قومي و ملي در ارتباط با همه مليتهاي غيرفارس ايران (تازهگيها در روزنامهاي كه در ايران چاپ ميشود، درج گرديده بود: «وزارت صنايع چند معيار مختلف صنعتي را مورد بررسي قرار داده و هر يك از استانها را با توجه به صنايع موجود در آنها، امتيازبندي كرده است. در اين امتيازبندي استان تهران 8616 امتياز آورده است. در حاليكه استان آذربايجان غربي 521 امتياز (رتبه شانزدهم)، كرمانشاه 298 امتياز، استان كردستان 122 امتياز و ايلام 34 امتياز كسب نموده است.» اين است معناي توزيع صنعت و رفاه و آسايش اسلامي.)
- تبعيض ديني و ايدئولوژيك در ارتباط با تمام اديان و ايدئولوژيهاي غيراسلامي،
- تبعيض مذهبي در ارتباط با مذهب سني،
- تبعيض فرقهاي در ارتباط با شيعههاي غير اثنيعشري،
- تبعيض جنسي در ارتباط با تمام زنان ايران،
- تبعيض سياسي در ارتباط با همه دگرانديشان (حتي در ارتباط با كساني كه چون منتظري جزو بنيانگذاران اين به اصطلاح «جمهوري» بودهاند و تنها اندك انتقادي به حكومت داشتهاند)،
- تبعيض زباني در ارتباط با تمام زبانهاي غيرفارسي ايران،
- تبعيض فرهنگي در ارتباط با همه فرهنگهاي غيرفارسي ايران،
- تبعيض قشري در ارتباط با تمام قشرهاي شغلي غير معمم جامعه (بر طبق دكترين حاكم و به ويژه قانون اساس خود رژيم، حكومت ايران «حكومت الهي» است كه به «نمايندگان» آن، يعني روحانيون واگذار گرديده است. بنابراين اين حكومت حقانيت خود را نه از مردم، بلكه از نمايندگان خدا كه روحانيون باشند ميگيرد. نمونه كوچك ديگر: هيچ آخوندي به سربازي گرفته نميشود، اين امتياز فقط و فقط منحصر به «روحانيون» است)،
- تبعيض طبقاتي در ارتباط با تمام اقشار و طبقاتي كه سرمايهدار و تكنوكرات و وابسته ايدئولوژيك رژيم نيستند،
- تبعيض منطقهاي (تفاوت فاحشی كه تهران و مناطق مركزی (غالباً شيعهنشين) ايران با ديگر مناطق كشور، آن هم از لحاظ رشديافتگی صنعتي، ميزان سرمايهگذاری دولتي، توجه به امور آموزشی و فرهنگي، ... دارد، درجه غير قابل تصور اين تبيعضات را عيان ميسازد.
- تبعيض استانی (در استانهايی كه در مراكز آنها اكثريت از مليت يا دين و مذهب رسمی كشور تشكيل ميگردد، ستمها چند برابر ميشوند، به اين دليل هم است كه در برخی از شهرهی ايران جنبشهايی بری تشكيل استانهاي مستقل وجود دارند: اين جنبشها ميگويند كه «ما هم از طرف دولت مركزي مورد استثمار و استعمار قرار گرفتهايم، هم از طرف مركز استان. حال بگذاريد با تشكيل استاني جديد از آحاد يك مليت و سخنوران يك زبان از يوغ مركز استان خلاص شويم، تا بتوانيم مبارزةمان را تنها معطوف به رفع ستم از طرف دولت مركزي كنيم.» اين امر، صرف نظر از اينكه چه ديدگاهي نسبت به راهحل آن داشته باشيم، حكايت از يك ستم مضاعف ميكند.
- تبعيضات حقوقي و اجتماعي به نسبت پناهندگان و شهروندان كشورهاي خارجي (افغاني، كُرد عراق، ...) نگاه شووينيستي (پان ايرانيستي) و فاشيستي دولتهاي تاكنوني ايران را نسبت به پديده «ايران ـ غيرايراني» (بخوان «فارس ـ غيرفارس») نشان ميدهد.
- و غيره و غيره و غيره.
يك نظام فدرال و دمكراتيك همه اين تبعيضات را به زبالهداني تاريخ خواهد فرستاد.
پوچي ادعاي عدم همخواني فدراليسم با شرايط ايران
من فوقاً عرض كردم كه ايران تمام شرايط ممكن جهت تحقق موفقيتآميز نظام فدراتيو را دارد. در واقع فدراليسم ظرفيت و پتانسيل كافي براي پياده شدن در كشورها با سوابق تاريخي، بستر فرهنگي و اتنيكي مختلف را دارد:
· حتي اگر ايران يك ملت واحد و يك زبانه ميبود، نميتوانستيم از آن استنتاج كنيم كه گويا به اين دليل كه فدراليسم تنها در كشورهاي با بافت ملي و انتنيكي مختلف شانس موفقيت دارند، اين ساختار در ايرانِ «يك ملت ـ يك دولت» موضوعيت و شانس موفقيت ندارد. نمونه آلمان اين واقعيت را به اثبات ميرساند. در اين كشور گذشته از اقليت كوچك دانماركيزبان، همه ايالتها آلماني زبان هستند. بنابراين فدراليسم كارايي خود را در كشورهاي با بافت ملي و زباني همگون و واحد نيز اثبات نموده است.
· همچنين اشتباه است نتيجه بگيريم كه گويا چون ايران كشوري است كه در آن فقط يك قوم يا خلق مسئله و خواست ملي دارد فدراليسم نميتواند نمونه كارايي براي ساختار سياسي كشور باشد (برخي از گروههاي چپنما و افراطي و راديكال مدعي هستند كه خواست ملي تنها در كردستان ايران وجود دارد و مابقي مناطق و مليتهاي ايران فاقد درك و آگاهي و مطالبات ملي هستند (!) و به همين خاطر هم ميگويند كه نبايد «نسخه» فدراليسم را براي ايران تجويز نمود). حتي اگر ادعاي عدم وجود جنبش ملي در مابقي مناطق ايران را بپذيريم، ميتوانيم در رد نتيجهگيرياي كه از آن ميشود، نمونه كانادا يا اسپانيا را مثال بياوريم كه در هر كدام از آنها تنها يك اقليت ملي وجود دارد و با اين وصف ساختارهاي فدراليستي در آنها پياده گرديده و همين نيز به بخش مهمي از خواستهاي ملي كوبكها و باسكها پاسخ درخور داده است و از تلاشي يكباره آن كشورها جلوگيري كرده است.
· اگر هم قرار باشد كه ايران را چند ملتي يا چند مليتي بناميم، در چنين حالتي هم فدراليسم موضوعيت پيدا ميكند، آنطور كه نمونههاي سويس، بلژيك و هند آن را نشان ميدهند.
· اگر قرار باشد كه گفته شود كه فدراليسم تنها براي كشورهاي پهناور چون روسيه و هند و كانادا مناسب است، پس نمونهها سويس و بلژيك را چكار ميكنيم.
· اگر هم بهانه آورده شود كه فدراليسم گويا تنها به سود كشورهاي كوچك است، پس تكليف نمونههاي آورده شده كه هر كدام جزو بزرگترين و پرجمعيتترين كشورهاي دنيا محسوب ميشوند، چه ميشود؟
· اگر ادعا شود كه فدراليسم تنها در كشورهاي غربي شانس مقبوليت و موفقيت دارد، نمونههاي امارات متحده عربي، هند و ... خلاف اين ادعا را ثابت ميكنند.
· اگر گفته شود كه اقتصاد تك محصولي (نفت) مانع پايهگذاري فدراليسم است، جا دارد پرسيده شود كه چرا اين امر در امارات متحده عربي كه در قياس با ايران به درجات بسيار بالاتري تكمحصولي است، مانعي ايجاد نكرده است.
· بعضي از شووينيستها براي رد فدراليسم منكر وجود تبيض قومي و ملي و زباني در ايران هستند. در پاسخ آنها بايد گفته شود: اولاً كه آنها حقيقت را به منظور سياسي معيني كتمان ميكنند. دوماً كه حتي اگر اين ادعا را بعنوان يك پيشفرض بپذيريم، نميتوانيم از آن رد فدراليسم را استنتاج نمائيم، چرا كه براي پياده نمودن فدراليسم الزاماً نيازي به وجود ستم ملي نيست. مگر در آلمان و خيلي از كشورهاي ديگر ستم ملي در كار بود كه فدراليسم را پياده كردند؟ فدراليسم به الزامات و نيازهاي گونهگوني پاسخ درخور ميدهد كه تنها يكي از آنها حل مسئله ملي است. بنابراين حتي اگر اعتقادي هم به وجود ستم ملي در ايران نداشته باشيم، ميتوانيم به دلايل برشمرده در سطور بالا خواستار بناي يك ساختار فدراتيو بشويم.
· عدهاي از فدراليسم بعنوان مقدمهاي براي «تجزيه» (!!) ايران وحشت دارند. در اين ارتباط بايد گفت كه:
- اولاً جدايي و تشكيل دولت مستقل را (كه پانايرانيستها آن را «تجزيه» (!!) مينامند) نه يك اتهام، بلكه حق بي چون و چراي هر ملت و قوم و خلقي در دنيا ميدانيم و آحاد هيچ قوم و خلق و ملت و دولت ديگري نميتوانند آن را از يك خلق بپاخواسته بگيرند. مرزها پديدههايي قراردادي هستند و اين قراردادها ميتوانند تغيير كنند. كمااينكه ما در ابتدا چهار و بعد ده امپراطوري بيشتر نداشتيم، درحاليكه اكنون قريب 200 دولت مستقل داريم. ما در شرايط كنوني در ضمن اينكه شاهد كمرنگتر شدن مرزهاي سياسي هستيم، در عين حال ميبينيم كه مليتهاي بيشتري دولت ملي خود را تشكيل ميدهند.
- دوماً تقريباً تمام ملتهايي كه از مجموعه دولتي پيشين جدا و خود تشكيل دولت دادهاند، اين كار را به دليل اعمال ستم شووينيستي كه بر آنان رواداشته شده كردهاند، نه به دلايل وجود فدراليسم. اتفاقاً برعكس، بيشتر كشورهاي چند مليتي تنها به يمن وجود ساختارهاي فدراليستي پابرجا ماندهاند. بنابراين در اين كشورها، فدراليسم حتي مانع انحلال دولت مشترك نيز شده است. براي مليتهاي ايراني فدراليسم حداقل است و نه حداكثر. اگر بناي يك كشور و دولت فدرال فرجامي مثبت نداشته باشد و ارتجاع و شووينيسم بتوانند مانع آن شوند، «ايرانستان» شدن ايران حتمي است و احد و نيرويي نميتواند جلوی آن را بگیرد.
- سوماً در كشورهاي چند مليتي فدراليسم بدون دمكراسي نميتواند وجود داشته باشد. بر بستر همين دمكراسي است كه ساختار سياسي كشور بر اساس پارامترهاي مختلف دمكراتيك اتنيكي مجدداً سازماندهي ميشود. اين حضرات شووينيست ميدانند كه تنها آنها هستند كه در اين رهگذر متضرر خواهند شد. دليل واقعي خصومت آنها نيز با فدراليسم هميجاست. نفس اين مخالفتها هم است كه آشكار ميسازد كه قدرت سياسي در ايران چقدر ناعادلانه و بر اساس دادههاي شووينيستي در دست يك قوميت معين متمركز شده است. بگذاريد مثالي فرضي بياوريم: شركتي خصوصي داريم كه متعلق به 6 نفر ميباشد. 5 نفر از اين عده ميخواهند ساختار و حقوق و وظايف را از نو سازماندهي كنند. نفر ششمي با آن مخالفت ميورزد و ميگويد كه «تلاش اين پنج نفر مقدمهاي است براي منحل كردن شركت»، و به همين دليل خود را به زمين و زمان ميزند كه از اين سازماندهي نو ممانعت كند. چه نتيجهاي از آن ميتوان گرفت؟ آيا غير از اين است كه اين يك نفر به نسبت قبل ضرر خواهد كرد و 5 نفر بقيه منفعت؟ آيا نفس اين مخالفت حكايت از وجود بيعدالتي در اين شركت نميكند؟ يا اينكه ميتوان نتيجه گرفت كه اين 5 نفر نميتوانند منافع خودشان را تشخيص دهند و نفر ششمي به جاي آنها ميتواند فكر كند و تصميم بگيرد؟! يقيناً نه...
- چهارماً اگر تاكنون بخشهايي از ايران جدا شده، اين، خواست مليتهاي ايران نبوده است، بلكه در نتيجه بيدرايتي، بيكفايتي و فساد و جنگطلبي حكومتهاي وقت بوده است كه بوقوع پيوسته است، به ويژه اينكه مرزهاي كشيده شده از ميان مناطق اين مليتها رد شده و آنها را بيرحمانه به بخشهاي مخلتف تقسيم نموده است. جالب است كه از لحاظ سياسي و ايدئولوژيك از قماش همين حضرات پانايرانيست و شووينيست بودهاند كه آن زمانها بخشهايي از ايران را دودستي تحويل حكومتهاي همجوار دادهاند و الان هم بيشتر و بلندتر از همه سنگ ايران و «تماميت ارضي ايران» را به سينه ميزنند و به اين يا آن «اتهام» «تجزيهطلبي» ميزنند.
همانطور كه ميبينيم، هيچ كدام از استدلالاتی كه مخالفان فدراليسم در رد آن ميآورند، پايه منطقي ندارند. فدراليسم فرمولي است ما بين استقلال سياسی و دولتی كامل از طرفی و تمركززدايی تبعيضآميز از طرفي ديگر جهت همزيستي مناطق و مليتهاي مختلف ، به شيوهاي كه هر كدام در مناطق خود بيشترين حد از حقوق و آزاديهاي سياسي و فرهنگي و اقتصادي و ملي را داشته باشند، در عين حال كه از همه آنها يك دولت مشترك فدرال و دمكراتيك مركزي تشكيلگردد. در فدراليسم، دولت مركزي ديگر به يك ملت واحد تعلق نخواهد داشت، بلكه تبلور اراده مشترك همه مليتها و مناطق و شهروندان آن كشور خواهد بود. تقسيمات سياسي كشور از نو سازماندهي خواهد شد، به ترتيبي كه به جاي استانها، ايالتها خواهيم داشت. هر ايالت بر اساس خواست ساكنان و پيشينه تاريخي سرزمينهاي آن از چندين استان كنوني تشكيل خواهد شد. براي نمونه ايالت كردستان از مناطقي از استان آذربايجان غربي، استان كردستان، استان كرمانشاه و استان ايلام تشكيل خواهد شد. در اين ايالت در پي انتخابات دمكراتيك، پارلمان ايالتي تشكيل خواهد شد. پارلمان نيز دولت ايالتي را برخواهد گزيد و در عين حال قوانين ايالتي را بعنوان مبناي كاري قوه مجريه طرح و تصويب خواهد نمود. كردستان نيز در مجلس فدرال مركز نمايندگان خود را كه دولت فدرال تشكيل خواهد داد، خواهد داشت. علاوه بر آن مجلسي نيز از نمايندگان ايالتهاي مختلف ايران براي نظارت بر كاركرد دولت فدرال تشكيل خواهد شد. اين مهمترين خطوط فدراليسم ميباشند.
يدالله زماني راد
29 دسامبر 2004
* نوشته حاضر متن تلخيص شده بحثي است كه چند روز پيش در يكی از ايالتهاي آلمان حول فدراليسم ارائه نمودم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home