rojjimer

Thursday, October 19, 2006

و اینک نظری ازاپوزیسیونی دیگر
اطلاعيه هيئت سياسی ـ اجرائی سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت)
برخي ارزيابي هاي عمومي، پاره اي استنتاجات مشخص و بخشي از تأکيدات مکشوادر عرصه مسئله ملي در ر!
ما مدافع تحقق پروژه فدراليسم در ايران هستيم و در همين رابطه هم ناقد ديدگاههاي تقليل گرايانه از مفهوم فدراليسم ( توزيع قدرت در سطح استانها و شهرها و در نظر نگرفتن ويژگي تعيين کننده ملي برخي مناطق کشور ) و هم منتقد آراء تفکيک گرايانه ناسيوناليستي از آن ( تحت پوشش فدراليسم، تفکيک مصنوعي و ماجراجويانه هم پيوندي هاي تاريخاً شکل گرفته در ايران) هستيم.ايرانيان آزاديخواه و دموکرات!هئيت سياسي û اجرائي سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) در نشست نوبتي خود طي روزهاي ۱۸ و ۱۹ دي ماه، روندهاي ناظر بر مسئله ملي در کشور را مورد بررسي قرار داد و با انگشت گذاشتن بر اهميت و حساسيت اين معضل در سرنوشت جاري و آينده کشور و تاکيد بر مفاد مندرج در سند مصوب کنگره ششم سازمان ما پيرامون مسئله ملي قطعنامه زير را تصويب کرد.۱) برخي ارزيابي هاي عمومي۱-۱) ملي گرايي در همه مناطق ملي و قومي کشور، هم از نظر سطح مطالبات و هم دربرگيرندگي اجتماعي آنها، طي سالهاي اخير رشد و گسترش داشته است و شرائط سياسي ايران و جهان، همچنان در سمت وسعت گيري و حدّت يابي خواسته هاي ملي در کشور تأثير مي نهند. اين واقعيت اما هنوز به معني فعليت يافتن جنبش هاي سياسي در اين مناطق نيست؛ اگرچه وضع در کردستان با ديگر مناطق تفاوت دارد.۱-۲) جدي بودن مسئله ملي در حال حاضر و به ويژه در تحولات سياسي پيش رو کشور، تا آنجاست که توجه همه جريان هاي سياسي را به خود جلب کرده و آنها را وا مي دارد تا به درجات متفاوت و در جهات گوناگون، موضوع و خواسته هاي ملي در ايران را در برنامه ها و پلاتفرم هاي خود بگنجانند. سياست ديرينه حاکم بر همه نحل سياسي ايران û جز چپ û مبني بر مسکوت گذاشتن مسئله ملي، ديروقتي است به تاريخ پيوسته است. ۱-۳) توجهات روزافزون جريان هاي سراسري به موضوع ملي و سمتگيري هاي برنامه اي آنان، اگرچه در وجوه منفي يا مغاير با خواست هاي ملي گرايان در مناطق، به سرعت وحدّت مورد نقد و پرسش آنها قرار مي گيرند، اما در وجوه مثبت، بازتاب چنداني در ميان آنان نمي يابند! در واقع، گرايش مسلط و بسيار نيرومند در ميان ملي گرايان مناطق، تأکيد برخود‌بودگي خود، و عرضه داشت برنامه هاي خويش و طرح تشکل هاي منطقه اي است. ۱-۴) در ميان الگوهاي حل مسئله ملي در ايران، الگوي فدراليسم بيش از ديگر الگوها و طرح‌ها در اين زمينه مورد توجه قرار دارد و گفتمان فدراليسم در ميان ملي گرايان و مدافعان حل دموکراتيک مسئله ملي در کشور، به گفتمان غالب بدل شده است. اين در حاليست که فهم از فدراليسم، انتظار از آن و به ويژه مکانيسم اجرائي آن، هنوز متنوع و همچنان متضاد است. ۱-۵) سياست کلي نظام جمهوري اسلامي در قبال مطالبات ملي، بر دو مؤلفه عمومي استوار است: مؤلفه اول) تمکين به برخي خواسته هاي محّلي اين يا آن بخش از مردم در مناطق، که صرفاً جنبه و فرم فرهنگي دارند؛ و مؤلفه دوم) مهار اين خواسته ها تا که به حرکت هاي سياسي مخالف رژيم منجر نشوند و نيز سرکوب هر حرکت سياسي که بخواهد بر بستر مطالبات ملي شکل بگيرد و يا که شکل گرفته است.۱-۶) مسئله ملي در ايران و مشخصاً در کانون هاي بروز اين مسئله در کشور، جايگاه ويژه اي در محاسبات سياسي قدرت هاي جهاني و منطقه اي ذينفع در تحولات سياسي ايران يافته و به پيدايي توجهات دو سويه سياسي بين فراسوي مرزها و مناطق ملي درون مرزي منجر شده است. اين امر، حل مسئله ملي در ايران را بنحو افزون تري با روند تحولات سياسي ايران گره مي زند و در همانحال بر پيچيدگي ها و مخاطرات در اين پروسه مي افزايد. 7-1) جمهوري اسلامي در دوران حاکميت خود کوشيده، تمامي حيات سياسي، اجتماعي و فرهنگي مردم ايران را اسلامي بکند و از جمله ترم امت را بجاي ملت بنشاند. در مقابله با اين سياستها، واکنش هاي مختلف الجهتي پديدار شده که يکي از اشکال منفي آنها، گرايش به ناسيوناليسم عظمت طلبانه ايراني در ميان بخشي از مردم ايران است. چنين گرايشي، متقابلا زمينه ساز تقويت گرايشات افراطي در ساير مليتهاي ايراني شده است. اين نوع واگرايي ها، امکانات حل دموکراتيک مسئله ملي در کشور را تضعيف مي کنند و به هم پيوندي هاي تاريخي همه مردم ايران آسيب مي رسانند.8-1) با رُشد تمايلات ملي گرايانه در ايران کثيرالملله، کشوري که در عين حال مذاهب و فرق ديني متعدد را در دل خود دارد، خطر منازعات و درگيري هاي ملي، مذهبي و قومي در مناطق مختلف و بين ساکنان آنها زمينه بروز مي يابد. در سطح احزاب و جريان هاي ملي متعلق به مليت هاي مختلف نيز، مسئله " مرزهاي ملي " و تعلقات سرزميني و تملّکات تاريخي، اينجا و آنجا پيش کشيده مي شود. اينها ديناميت هائي هستند که اگر بموقع خنثي نگردند و از طريق به ميدان آمدن عقل دموکراتيک چاره نشوند، موجب انفجارهاي مخرب ناسيوناليستي و منطقه‌اي و منازعات مذهبي در آينده خواهند شد. بعلاوه تاريخ ربع قرن اخير و نيز پاره اي واقعيت هاي اخير نشاندهنده اينست که رژيم جمهوري اسلامي هر آنجا که ضرور ميداند با بهره گيري از اين شکاف ها و اختلافات، سياست " تفرقه بينداز و حکومت کن " را پيش مي برد و هر آنجا که لازم مي بيند از طريق عوامل خود به اين اختلافات دامن مي زند. ۲) پاره اي استنتاجات مشخص۲-۱) دربارۀ کردستاندر ميان مناطق مسکوني اقليت هاي ملي کشور، کردستان بمثابه قطب مسئله ملي در کشور شاخص است. در اينجا مي توان از سنّت بي گسست مبارزات ملي و احزاب سياسي داراي پايگاه توده اي نهادينه شده سخن گفت. احزابي که در مجموعه خود از آن اندازه وزن و اعتبار سياسي برخوردارند که در چالش بر سر مسئله ملي در کشور ما، جايگاه مقدم را از آن خود بسازند. چنين پشتوانه تاريخي و موقعيت سياسي، اکنون با بين‌المللي شدن مسئله کُرد و تثبيت و نهادينه شدن خودمختاري کردستان عراق و در عمل، فدراليزه شدن عراق همراه است. اين وضعيت، نيروها و جريان هاي کُرد ايراني را به آينده سياسي خود اميدوار کرده و موجبات نزديکتر شدن آنها به يکديگر را فراهم آورده است. برنامه هاي دولت آمريکا در قبال جمهوري اسلامي، وزن عامل بهره گيري از عوامل بين المللي در سياست هاي احزاب کُردي را - البته به درجات متفاوت û افزايش داده و به نظر ميرسد که در سياست هاي ائتلافي آنان با جريان هاي سياسي کشور تأثير گذاشته است. ۲-۲) درباره آذربايجانحرکات ملي در اين منطقه، طي سالهاي اخير از شتاب ويژه اي برخوردار شده است. قلعه بابک به محل ثابت کنگره سالانه آذربايجاني ها بدل گرديده است. اکنون شواهدي در دست است که خواست هاي ملي گرايانه از سطوح روشنفکري فراتر رفته و در ميان بخشي از اقشار اجتماعي ديگر نفوذ کرده است. مطالبات فرهنگي در حال ارتقاء به حرکات سياسي است و فعالان ملي گرا بر زمينه سمبل سازي هاي ملي و از معبر قطعنامه هائي که به بهانه انواع مناسبت ها صادر مي کنند، روند شکل دهي احزاب ملي را تدارک مي بينند. در حاليکه هژمون مبارزات فرهنگي و ملي در آذربايجان ( شرقي û غربي û اردبيل ) و زنجان با روشنفکران دموکراتي است که خود را در جريان هايي چون منشور " آذربايجان سخن مي گويد " نشان ميدهند، اما نمي توان پديده هائي نظير "‌گرگ‌هاي خاکستري‌" که تمايلات تند ناسيوناليستي با صبغه استقلال طلبي را نمايندگي مي کنند، ناديده گرفت. در ميان روشنفکران ملي گراي آذري و در خارج از کشور، اکنون روندي سرعت گرفته است که پيش از اين روشنفکران کُرد و ترکمن طي کردند: دوري از جريان هاي سراسري و روي آوري به ايجاد و يا تقويت احزاب ملي. انديشه پايه اي اين روشنفکران ملي گراي آذربايجاني اينست که وحدت دموکراتيک در ايران، بدواً از تفکيک ملي در ايران مي گذرد. براساس منطق اين فکر، وجود و ضرورت احزاب سراسري بلاموضوع مي شود!۲-۳) درباره بلوچستان ويژگي اصلي درباره بلوچ ها اينست که جريان هاي پيشين ملي گرا، پس از يک دوره تفرق، سرانجام توانسته اند حول ناسيوناليسم بلوچ، جبهه متحد بلوچستان را شکل دهند که در فعل و انفعالات سياسي نوين در خارج از کشور برآمدهائي دارد.اين " جبهه " روشنفکري و پديده هاي مشابه آن، به اين دليل مي توانند در آينده بلوچستان نقش آفرين باشند که رشد شهرنشيني و ارتقاي سطح سواد و آموزش در اين منطقه طي دو دهه گذشته، توازن اجتماعي جديدي را شکل داده و با فروکاهيدن تأثير و نفوذ خوانين در آن، پايگاه اجتماعي بزرگي را در معرض تأثيرگذاري روشنفکران ملي گرا قرار داده است.نکته مهم اما همچنان آنست که چه جريان و نيرويي در بلوچستان بتواند سمتگيري هاي ملي گرائي را زير هدايت خود بکشد. ملي گرائي و منطقه‌گرائي نيرومندي که، در انتخابات مجلس هفتم و قسماً در چند انتخابات ديگر به اين گونه متجلي شد: مهم آنست که بلوچ به مجلس برود؛ اينکه کدام بلوچ، موضوع بعدي است!۲-۴) درباره ترکمن هاترکمن هاي ايران با آنکه با يک کشور مستقل ترکمن در شمال ترکمن صحرا مواجهند و با آنکه به لحاظ اتنيک، زباني و مذهبي داراي خود ويژگي ملي صريحي هستند، اما از در آميزي قابل تأکيدي در عرصه اقتصادي و اجتماعي با کل کشور برخوردار هستند. فعالان سياسي ترکمن در خارج از کشور، طي دهه گذشته روند فاصله گيري از جريان هاي سراسري را طي کردند و اينک در آستانه برآمد مستقل خود هستند. آنها عموماً خود را ميراث دار وجه ملي جنبش ترکمن صحرا در سالهاي نخستين انقلاب مي شناسند و عموماً از وجه اجتماعي آن جنبش، نقادانه فاصله گرفته اند. در داخل کشور، شواهد متعدد نشانگر شکل گيري جريان هاي ملي û فرهنگي فعال در ترکمن صحرا از سوي نسل بعدي روشنفکران است که با کار فرهنگي و مداخله جويي در سياست هاي سراسري از موضع ترکمن، بسترسازي براي برآمد ملي در تحولات سياسي آتي را فراهم مي آورند. ۲-۵) درباره عرب هاموضوع نگران کننده در اين رابطه، فعال شدن مجدد نقار تاريخي بين عرب و غيرعرب است که، در هر دو سوي نقار اعمال نيرو مي کند. عملکرد گرايش رو به رشد ايران گرائي بمثابه واکنشي در برابر اسلام گرائي رژيم، در وجه ارتجاعي خود به عرب ستيزي مي رسد و متقابلاً در ميان ملي گرايان عرب،"عجم" دشمني را تقويت مي کند. اينهمه در منطقه اي شکل مي گيرد که اهميت استراتژيک آن براي هر ايراني در هر سطح از آگاهي و با هر جهت گيري سياسي و اجتماعي، قابل درک است! تنها به اتکاي يک کار فرهنگي پيشاپيش، همه جانبه و ژرف مي توان پروسه دموکراتيک حل مسئله ملي در اين منطقه را تدارک ديد.بخشي از فعالان ملي گراي عرب در سالهاي اخير موفق شده اند که در نهادهاي بين المللي دفاع از حقوق اقليت هاي ملي تحت ستم در کشورها، اعراب ايران را بعنوان يک اقليت ملي به ثبت قانوني برسانند و از حق رأي در مجامع اين نهادها برخوردار شوند. احراز اين موقعيت براي ملي گرايان عرب ايران تا آنجا که به امر حق بر مي گردد يک حق دموکراتيک و يک دستاورد سياسي است، اما نحوه استفاده از آن در اوضاع بغرنج منطقه ما مي تواند در جهات بکلي متنافر صورت گيرد. تحولات در ميان ملي گرايان عرب ايراني که اينک برخلاف دهه هاي پيشين و دوران قدرت‌مداري شيوخ قبايل، عمدتاً توسط روشنفکران عرب رقم مي خورد، تا حدود زيادي به اين بستگي دارد که ناسيوناليسم عربي چه ميزان ميداندار سياست در منطقه باشد. در حال حاضر، اين دموکراسي خواهي است که به ضرر تضعيف ناسيوناليسم عربي منطقه را، در مي نوردد.۳) بخشي از تأکيدات ما در برخورد با مسئله ملي۳-۱) ما از حق تعيين سرنوشت همه مليت هاي ايران دفاع ميکنيم و همزمان بر پيشنهاد برنامه اي خود مبني بر تحقق اين حق در شکل گذار کشور به ايراني دموکراتيک و واحد و عاري از تبعيض ملي و قومي پاي مي فشاريم. بر همين پايه، ما بر مخالفت صريح با هر نوع ستم ملي و مبارزه با اعمال کنندگان اين ستم، و نيز نقد انديشه ها و برنامه هاي استقلال طلبانه از سوي هر جريان ملي گرا تاکيد مي ورزيم.۳-۲) ما امر دموکراسي را تنها زمينه حل خردمندانه و پايدار مسئله ملي مي دانيم و آن را تنها امکان براي اجتناب از تلاشي ايران واحد مي شناسيم.۳-۳)ما مدافع تحقق پروژه فدراليسم در ايران هستيم و در همين رابطه هم ناقد ديدگاههاي تقليل گرايانه از مفهوم فدراليسم ( توزيع قدرت در سطح استانها و شهرها و در نظر نگرفتن ويژگي تعيين کننده ملي برخي مناطق کشور ) و هم منتقد آراء تفکيک گرايانه ناسيوناليستي از آن ( تحت پوشش فدراليسم، تفکيک مصنوعي و ماجراجويانه هم پيوندي هاي تاريخاً شکل گرفته در ايران) هستيم.۳-۴) ما مروج و مدافع هم پيوندي هاي تاريخي ساکنان ايران و اشتراکات اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي کنوني آنان مي باشيم و در مخالفت با تفرقه افکني ها و نقار آفريني هاي ملي، با هر نوع برتري جوئي ملي در اشکال پان ايرانيسم، پان ترکيسم، پان کرديسم و پان عربيسم و غيره مبارزه مي کنيم.۳-۵) ما از ضرورت موجوديت احزاب سراسري براي کل ايران دفاع کرده و بر اين واقعيت که احزاب دموکراتيک سراسري باورمند به حل مسئله ملي در ايران، مؤثرترين ابزار براي تأمين تفاهم عمومي در گذار به موقعيت دموکراسي مبتني بر برابري حقوق ملي در کشور اند، تاکيد داريم. ۳-۶) ما حق جريان هاي ملي در ايجاد تشکل هاي فرهنگي و سياسي محلي را محترم مي داريم و همزمان هر انديشه و اقدامي که بخواهد سياست و برنامه در ايران را صرفاً با معيارهاي ملي تعيين کند، به نقد مي کشيم. ۳-۷) ما مدافع حفظ و تقويت رابطه سازمان و فعالين آن با جريان هاي ملي و محلي و فعالين آنان هستيم و از آنان به حضور در اتحادها و ائتلاف هاي سياسي سراسري دعوت مي کنيم. ما از ضرورت حضور آنان در اين اتحادها دفاع مي کنيم. ۳-۸) محور همه برخورد هاي ما در قبال مسئله ملي در کشور اين است که ما ، حل مسئله ملي را يکي از بنيادي ترين خواستهاي دموکراتيک مليتهاي ايراني در راه استقرار يک جمهوري دموکراتيک و فدرال در ايران ميدانيم. ما خواهان حل دموکراتيک مسئله ملي در کشورمان ايران هستيم، اما دامن زننده مسئله ملي و احساسات ملي نيستيم. ما بمثابه چپ دموکرات، مي خواهيم اين معضل ضد دموکراتيک و اين بي عدالتي تاريخي در کشورمان، در وجهي عادلانه و دموکراتيک حل شود. ما بي آنکه ناسيونالسيت باشيم، مخالف ستم ناسيوناليستي هستيم! هئيت سياسي û اجرائي سازمان فدائيان خلق ايران ( اکثريت ) بيست پنجم دي ماه سال ۱۳۸۳ خورشيدي

کردستان، فدراليسم، و احساسات ملی ايرانيان
غفلت در تأکيد بر موضوع مهم فدراليسم، در هر پلاتفرم سياسی برای ايران آينده، ميتواند باعث وقوع آن چيزی شود که مخالفين فدراليسم از آن بيشترين هراس را دارند، و آن هم تجزيه ايران است، نظير آنچيزی که در يوگسلاوی اتفاق افتاد. اين مهم است که برروی فدراليسم در ميان متفکرين سياسی ايران وفاق شکل گيرد، پيش از انکه دير شود، تا از سرنوشتی نظير يوگسلاوی برای ايران، اجتناب شود
سام قندچی
سه شنبه ٢۷ مرداد ١٣٨٣ – ١۷ اوت ٢٠٠۴
ممکن است بنظر رسد مبحث فدراليسم، در کشوری نظير ايالات متحده آمريکا، چندان مسأله ای نباشد، اما نگرش به جهان به شکل يک فدراسيون بزرگ، به مثابه يک ساختار احتمالی سيستم سياسی در آينده، بارها و بارها در داستان های تخيلی مطرح شده است.برخی تصور ميکنند بوروکراسی در موسسات فدرال آمريکا دليلی است برای نگرش به فدراليسم بمثابه عامل باز دارنده توسعه فراصنعتي، و نقش مهم فدراليسم برای ايچاد کنترل و توازن در دموکراسی آمريکا را نفی ميکننند.در واقع، رد فدراليسم و گزينش مرکز گرائي، بخاطر بوروکراسي، اشتباه بسيار بزرگی است. بوروکراسی مسأله ای است که بايستی تصحيح شود، و نه کنترل و توازن checks and balances. جبر و سکون موسسات دولتی در کشورهای سرمايه داری متمرکز، در مقايسه با کشورهای فدرال، بسيار بدتر است، هرچند نه به بدی کشورهای سوسياليستي.برای از بين بردن بوروکراسي، کارائی و تکنولوژی های فراصنعتی جامعه اطلاعاتی لازم است، تا روش جاری های متروک دولتی متحول شوند، روش هائی که علت بوروکراسی هستند، و نه تکثر فدرالي، که برای تضمين کنترل و توازن در جوامع دموکراتيک بوجود آمده اند، و لازم نيست که بوروکراتيک باشند.مبحث فدراليسم اهميت والائی برای ايران آينده نگر دارد. به همين جهت من رساله مفصلی درباره تاريخ شکل گيری دولت مرکزی در ايران و نقش کردستان در آن نوشتم. کردستان نياز به فدراليسم در ايران را، بيش از هر نقطه ديگر ايران نشان ميدهد.هرچند رساله من درباره کردستان، تاريخ ايران را مرور ميکند، اما آن نوشته به عنوان يک متن تاريخ نويسی در نظر من نبوده است، و من آنرا به اين خاطر نوشتم که نشان دهم چرا فدراليسم، تنها راه جلوگيری از سرنوشتی نظير تجزيه يوگسلاوي، در ايران آينده است، و اين که چگونه ايران ميتواند در توسعه گلوبال، به صورت يک فدراسيون، پيشقراول باشد. فدراليسم ميتوانست يوگسلاوی را از پاره پاره شدن نجات دهد، اگر در زمان آزادي، نيروهای سياسی آن سرزمين فدراليسم را برسميت ميشناختند، و نه ادامه تحميل رژيم مرکزي، به مليت های تازه آزاد شده يوگسلاوي.ما در سالهای 1940 زندگی نميکنيم، و وحشت اصلی از دولت های متمرکز، به اين خاطر نيست که آنها ميتوانند دهها و دهها سال حکومت کنند. بر عکس، وحشت اصلی از دولت های متمرکز در زمان حاضر، بخاطر اين واقعيت است، که آنها باعث تکه تکه شدن مناطقی ميشوند که بر آنها حکم می رانند، و آن رژيم ها، از طريق فشار آوردن به مردم، تا نقطه غير قابل بازگشت، باعث ميشوند، که مردم جدائی را بر گزينند. ما در جهانی زندگی نميکنيم که اقليت ها، ديکتاتوری ملی را تحمل کنند.ما در جهانی زندگی ميکنيم که اقليت ها، راه های خود را در واقعيت *جدا* ميکنند، و به راحتی وارد رابطه مستقيم با اقتصاد گلوبال ميشوند، بدون نياز به آنکه از طريق دولت ملی بزرگتری به اقتصاد جهانی راه يابند، و خواندن اقليت های ملی بعنوان "تجزيه طلب" يا با القاب مشابه، تنها آنها را برای جدائی مصمم تر ميکند، و نه آنکه آنها را از طلب حقوق خود بترساند.مثلأ، کردستان عراق، که دارای ذخائر نفتی است، اگر دولت مستقل تشکيل دهد، و اگر رژيم ايران در آينده، نظير جمهوری اسلامی ايران در حال حاضر، يک رژيم ديکتاتوری باشد، من شکی ندارم که کردهای ايران به سوی دولت کرد نوپای غرب ايران احساس تمايل کنند، گرچه کردستان ايران بمثابه بخشی از ايران توسعه يافته است، و نه بمثابه قسمتی از چهار بخش کردستان عثماني، و کردهای ايران در بازار ايران بهمراه بقيه شهروندان ايران شرکت دارند، و کردستان ايران نظير خوزستان هم *نيست* که نفت داشته باشد، اما ديکتاتوری ميتواند يک مليت ملی را به انتخاب غلط بکشاند.به عبارت ديگر، حتی گرچه به نفع کردستان ايران *نيست* که به "کردستان بزرگ" به پيوندد، ولی ديکتاتوری دولت مرکزی ايران، ميتواند به مردم کردستان، چنين انتخابی را تحميل کند.من بايستی ذکر کنم که حتی ساتراپهای امپراطوری ايران قبل از اسلام، بيشتر به يک سيستم فدرالی شبيه بودند تا به يک دولت متمرکز نظير فرانسه، و بسياری از مولفين سلطنت طلب، چپ گرا، و ناسيوناليست، که هنوز از فدراليسم وحشت دارند، تاريخ ايران را درک نکرده اند، و برخورد آنها با مسأله فدراليسم، به آينده ايران کمکی نيست. من اين موضوع را در رساله ام درباره فدراليسم توضيح داده ام.***من آثار متفکرانه مديسون درباره آمريکا را در مورد مبحث فدراليسم بررسی کرده ام، که مطالعات برجسته ای در زمينه اين موضوع هستند. تأيين مقياس های پيشگيری در نوشتارهای فدراليسم مديسون، اساسأ برای حفاظت جمهوری در برابر سلطنت است (سلطنت انگليس). اين است که وی خيلی درباره اشرافيت بطور مشخص مينويسد، و حتی اين موضوع را به مثابه معيار ميبيند، تا که سيستم مورد نظر خود را جمهوری بنامد.مديسون هيچ کوششی نميکند تا که مشروعيت سيستم فدرالی را به ثبوت برساند. کنفدراسيConfederacy يک واقعيت برای وی است، و سعی وی در اين است که نشان دهد فدراليسم نه تنها*مطلقه* نيست، بلکه همچنين دولت *ملي* است. در نتيجه کانون توجه مديسون در رساله خود، جهت نشان دادن اين امر است، که چگونه دولت های فدرال و ايالتی بايستی در عمل شکل گيرند، تا که يکپارچگی دولت ملی تضمين شود.مسأله برای مديسون، دست و پنجه نرم کردن با *پياده کردن* ارگان های فدرال و ايالتی است، و نشان دادن اينکه *هردو* آنها، موسسات لازم هستند، و به اين طريق وی در رد نظر آنان که، بعلت تکراريredundantبودن، ادعا ميکنند اين ارگان های کنترل و توازن checks and balances لازم نيستند، مينويسد، و وی سعی ميکند نشان دهد که وجود چنين ارگان های تکراري، تضمين در برابر استبداد است. برای وی موضوع پياده کردن طرح ارگانهای فدرالی است و نه مشروعيت، چرا که برای وی فدراليسم شکلی است که در زمان شکل گيري، که ايالات متحده در واقعيت بوده اند ، يک مجموعه از ايالات جدا از هم.حال در مورد ايران، مشروعيت سيستم فدرالی چيزی از پيش داده شده نيست. به عبارت ديگر، به غير از کردستان، ما ايالاتی را نمی بينيم که با خواست های مشخص خود برای دولت بودن، در زمان حاضر به جلو آمده باشند، اقلأ نه در زمان حاضر. اين است که من در نوشته چرا فدراليسم برای کردستان و بقيه ايران ، سعی کرده ام از نظر تئوريک مشروعيت فدراليسم برای ايران را نشان دهم.اساسأ از زمان سيستم ماقبل اسلامی شاهنشاهی در ايران، که به معنی حکومت يک شاه بر ساتراپ نشين، و حکومت شاهنشاه (شاه شاهان) بر همه شاهان بوده، تا ادامه مابعد اسلامی ساتراپ ها به اشکال نوين، حتی طی تغييرات عصر مغول ها، ما توسعه شبه فدرالی را در ايران می بينيم.حتی گرچه در ايران، ما هيچگاه پذيرش مشروعيت فدراليسم را نداشته ايم، و پس از مشروطيت نيز از مدل متمرکز فرانسه قانون اساسی ما تبعيت کرده است، ولی بنظر من کاری نظير کوشش مديسون برروی مسائل *پياده کردن* فدراليسم، کماکان در مورد ايران نيز قابل انجام است. از روز اول مجلس شورای ملی مشروطيت تا به امروز، ارتباط ارگان های ملی و محلی ميتوانند بررسی شوند.بجای نگرش به ايالتها، ميتوان انجمن های ايالتی و ولايتی را بررسی کرد، با اين که بيشتر مدل فرانسوی توزيع قدرت در يک سيستم متمرکز بودند (نظير انتخاب شهردار در اروپا)، تا فدراليسم، آنگونه که در ايالات متحده آمريکا قابل ديدن است. معهذا بنظر من بررسی توزيع قدرت در ايران، ميتواند بما برای دستيابی به راهنماهای قانون اساسي، برای ارگان های فدرال، محلی و ملی باشد.کار مديسون، يک کار قانون گذاری است، درباره ساختارهای کنترل و توازن. ما نياز داريم که وکلای ايرانی اين گونه کار را درباره موضوعات پياده کردن فدراليسم در ايران انجام دهند. متأسفانه من چنين کاری را تا کنون در محافل سياسی ايرانی مشاهده نکرده ام.بنظر من حتی آنها که ميگويند با فدراليسم در ايران مسأله ای ندارند، برداشتشان اکثرأ ساختارهای انتخاباتی از نوع فرانسه برای ايران است، که سيستم انتخاباتی دموکراتيک تحت يک دولت متمرکز است، و *نه* کنترل و توازن در يک سيستم فدرالی واقعي. به عقيده من در زمينه تئوريک، در ارتباط با مسأله فدراليسم، دو عرصه هستند که بايستی با آنها دست و پنجه نرم کرد:1. ادامه بحث برای فدراليسم در محافل و گروه های سياسی ايران، نظير آنچه من در نوشتارهای خود در اين زمينه انجام داده ام، و اضافه کردن مطالعات مشابه در مورد ايالات ديگر ايران، و نه فقط برای ايالاتی نظير آدربايجان و بلوچستان، بلکه مصالعات مشخص درباره خراسان، مازندران، گيلان، خوزستان، هرمزگان، و ايالات ديگر ايران.2. انجام مطالعه جدی کدهای قضائی قانون اساسی های گذشته ايران، و قوانين مدنی ايران، و نحوه پياده کردن آن قوانين در جزئيات، در ارتباط با شاخه های مختلف قوای دولتي، و نحوه ارتباط آنها با ارگانهای محلي، شهري، استاني، و ملي.من ممکن است با بسياری ديگر درباره جزئيات تاريخ ايران اختلاف داشته باشم، و اين مسأله ای نيست. حتی قرن ها پس از انقلاب فرانسه، تاريخ نگاران و سياستمداران فرانسوی در تحليل جزئيات انقلاب فرانسه بسختی توافق دارند، اما اينکه بتوانيم درباره دولت فدرالی برای ايران آينده به توافق برسيم، يک بحث تاريخ نيست، بحث مسأله عملی روز است و امکانپذير.غفلت در تأکيد بر موضوع مهم فدراليسم، در هر پلاتفرم سياسی برای ايران آينده، ميتواند باعث وقوع آن چيزی شود که مخالفين فدراليسم از آن بيشترين هراس را دارند، و آن هم تجزيه ايران است، نظير آنچيزی که در يوگسلاوی اتفاق افتاد. اين مهم است که برروی فدراليسم در ميان متفکرين سياسی ايران وفاق شکل گيرد، پيش از انکه دير شود، تا از سرنوشتی نظير يوگسلاوی برای ايران، اجتناب شود، بويژه در مورد آن نقاط ايران که محل سکنای اقليت های ملی در ايران هستند.***
مسأله کردها و فدراليسم، يکی از آن موضوعاتی است که بر تمام منطقه اثر ميگذارد، و جمهوری اسلامی ميخواهد اين توهم را دامن زند که گوئی گروه های سياسی غير کرد، فدراليسم را نميخواهند، و سعی ميکند مدافعين فدراليسم را تجزيه طلب بنماياند، در صورتيکه اکثريت اپوزيسيون ايران در زمان حاضر، شروع کرده است که با فدراليسم سمت گيری کند، و ناسيوناليسم افراطی فارس، اقليت بسيار کوچکی بيش نيست.همانگونه که به کرات توضيح داده ام، آنان که خود را ناسيوناليست نمايانده، و برنامه های فدراليستی را تجزيه طلبی ميخوانند، بيشتر مبلغين جمهوری اسلامی هستند، و نه ناسيوناليست های ايراني، و وحشت آنها از اين است که پذيرش فدراليسم، در را بروی مردمی که حقوق بيشتر دموکراتيک برای همه ايرانيان و ايران بخواهند، باز کند.اين جمهوری اسلامی است که از ظاهرسازی ناسيوناليسم افراطی سود جسته، و نظير دوران جنگ عراق، از اين راه سعی در توجيه استبداد خود دارد. شعار های ناسيوناليستی افراطي، پرچم دروغينی برای اسلامگرايان است، زمانيکه آنان طی اين سالها، به کوچکترين خواستهای ملی ايرانيان احترامی نگذاشته اند، و اسلامگرائی را بر مردم ايران تحميل کرده اند، تا حدی که سعی در حذف جشن نوروز از ايران داشتند، جشن سال نوئی که کردها به اندازه ديگر ايرانيان، اگر نه بيشتر، جشن ميگيرند، وارج می نهند.همانگونه که در بخش گلوباليسم توضيح داده ام، ناسيوناليسم در اين دوران همانقدر عقب مانده است که کمونيسم. البته اين حرف به اين معنی نيست که احساسات ملی از بين بروند و يا ناگوار باشند. همانگونه که در نوشتار احساسات ملی ايرانيان توضيح داده ام، احساسات ملی به حيات خود ادامه خواهند داد به همانطور که عشق به خانواده، با وجود از بين رفتن قدرت سياسی خانواده و قبيله در جامعه بشري، کماکان ادامه يافت. ناسيوناليسم، که با جنگ های ناپلئونی در عصر مدرن سمبوليزه شده است، با احساسات ملی يکی نيست. بتازگی در ايران، مأمورين جمهوری اسلامی يک اعلاميه کاذب، بر عليه حقوق مليت ها در آموزش و پرورش در ايران، با جعل امضأ رهبری جبهه ملی انتشار دادند. در نتيجه اين موضوع خيلی مهم است که بدانيم، که چگونه جمهوری اسلامي، با اين نيرنگ های موهن، با ظاهر ناسيوناليسم افراطي، سعی در حمله به جنبش کردها ی ايران را دارد.واقعيت آن است که، قصابی چپ ايران در سالهای 1360 و 1367، و کشتار چپ ايران در رژيم شاه، به اين خاطر بوده است که چپ استوار ترين نيروی اپوزيسيون ايران در برابر رژيم شاه در سالهای 1320-57، و در برابر رژيم جمهوری اسلامی در سالهای 60 و 70 بوده است. به همين خاطر است که حتی فعالينی که فقط يک سال زندان داشتند، و در زندان های جمهوری اسلامی بودند، در درون زندان، در سال 1367، با دستور خميني، به قتل رساندند.جمهوری اسلامی در سال 1367 به صلح ننگين با صدام، با شرايط صدام تن داد، در صورتيکه سالها امکان امضأ صلح با شرايط بهتر را داشت. خمينی با قتل جمعی نيروهای چپ و ديگران در سپتامبر 1988، سعی کرد تا سکوت جامعه را پس از امضأ معاهده صلح تضمين کند، و جمهوری اسلامی به کشتار نيروهای چپ هم بسنده نکرده ، و از قتل فروهر ها در سالهای بعد، که هيچگاه چپ نبودند هم، فرو گذار نکرد. اجازه دهيد ذکر کنم که مخالفت خود من با چپ اصلأ بخاطر مبارزه آنها با استبداد جمهوری اسلامی ورژيم شاه نيست. در حقيقت، از آن نظر، من از چپ کاملأ پشتيبانی ميکنم، و بنظر من آنان بيشترين تعداد قربانی را، در جنبش دموکراسی خواهی ايران داده اند، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامي، و به اين خاطر مأمورين اطلاعاتی شاه و جمهوری اسلامي، بيشترين نفرت را از نيروهای چپ دارند.مخالفت من با چپ به اين دليل است که بنظر من برنامه آنها، در دوران گلوباليسم و توسعه فراصنعتی در دنيا، عقب مانده است. من درباره نظراتم درباره چپ توضيح داده ام، و نيازی به تکرار نيست. معهذا بايستی ذکر کنم که يکی از نيروهای اصلی جنبش دموکراسی خواهی ايران که برای فدراليسم کوشيده است کومله است، همانگونه که من در نوشتار کومله و کردستان مقصلأ توضيح داده ام.به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران سام قندچی، ناشر و سردبير ايرانسکوپhttp://www.iranscope.com 27 مرداد 1383 August 17, 2004
اين نوشته فصل ششم ويراش جديد کتاب ايران آينده نگر است