سلام برتمامی فعالان ازادی برای ایرانیان وطرفداران واقعی فدرالیسم برای ایران
فدراليسم درس 21 آذراست
1324-25
در آذربايجان و کردستان ايران را بخاطر مياورند، و تمرکزگرايان خودمختاري گرايان را تجزيه طلب ميخوانند، و خودمختاري گرايان هم تمرکزگرايان را قاتل و ديکتاتور خطاب ميکنند.
تمرکز گرايان، وقتي که از قتل عام خودمختاري گرايان توسط ارتش شاه در 21 آذر ميگويند، تصور ميکنند که خود ميهن پرستان واقعي هستند، و در مقابل از نظر خودمختاري گرايان، تمرکزگرايان از انسانيت بوئي نبرده اند، که اينگونه قسي القلب از زندگي هاي نابود شده در آن وقايع سخن ميگويند.
همچنين خود مختاري گرايان تصور ميکنند که تمرکزگرايان بي عاطفه هستند، که نياز و حقوق مناطق و گروه هاي قومي و ملي ايران را درک نميکنند، و در مقابل تمرکزگرايان هم خود مختاري گرايان را، به عنوان تجزيه طلباني مينگرند که ميخواهند مناطق مختلف ايران را به نيروهاي خارجي تسليم کنند.
نيم قرن گذشته است و ما هنوز اين شعائر و رسومات شنيع را هر سال مشاهده ميکنيم. اين تقسيم بي معني ايرانيان که در صبحگاه قرن بيست و يکم تنها مايه تأسف است، بويژه وقتي که ادامه يافتن آن فقط بعلت ناداني است.
عده اي سعي ميکنند اين تصوررا القا کنند که خط فاصل بر مبناي ناسيوناليسم در برابر کمونيسم ترسيم شده است، و مرتب سعي ميکنند که نام پيشه وري را در اين رابطه تکرار کنند، تا که که تحليل خود را موجه جلوه دهند. در صورتيکه اين مسأله در ايران مدرن، به زمان طرح انجمن هاي ايالتي و ولايتي در قانون اساسي مشروطيت بر ميگردد.
عده اي ديگر هم سعي ميکنند خط فاصل را بر مبناي استبداد پارس و ملت هاي ستمديده ترسيم کنند، در صورتيکه مدل تمرکزگرا، آن مدلي است که در دوران مشروطيت، بر مبناي مدل تمرکز گراي فرانسه از دولت مدرن برگزيده شده است، بجاي آنکه از مدل هاي ديگر دولت مدرن، نظير مدل فدرال آمريکا براي ايران مدرن الهام گرفته شود.
اين يک حقيقت غير قابل کتمان است، که پشتيبانان دولت تمرکز گرا در ايران، منحصر به سلطنت طلبان نبوده اند، و در واقع چپ گرايان و ناسيوناليستهاي جبهه ملي ايران نيز اساسأ پشتيبانان سيستم تمرکزگرا بوده اند، که ارثيه مشروطيت، در انتخاب مدل فرانسوي دولت مدرن است، و همگي اينان، از طريق يک ناسيوناليسم کور بيش از يک قرن است که فدراليسم را نفي کرده اند. البته نيروهاي غير سلطنت طلب، دولت تمرکز گراي خود را ميخواستند بنياد گذارند، و نه دولت شاه را.
از سوي ديگر، آنها که از خود مختاري گرائي پشتيباني کرده اند، به چپي ها يا ناسيوناليستهاي قومي محدود نبوده اند. در واقع بسياري از نيروهاي طرفدار سلطنت در کردستان، در 26 سال گذشته، خود مختاري گرا بوده اند، مثلأ در کامياران کردستان در سال 1359، مردم وقتي با جمهوري اسلامي ميجنگيدند، شعارشان "يا شاه يا صديق کمانگر" بود. صديق کمانگر از رهبران آنزمان کومله بود، که بعدأ در جنگي با جمهوري اسلامي کشته شد.
حال با اين زمينه تاريخي، از خود بپرسيم که موضوع مناقشه دراين جا چيست؟
واقعيت ايران اين است که حتي تحت امپراطوري پارس، ساتراپ ها بيشتر به يک سيستم فدرال شبيه بوده اند، تا به يک سلطنت تمرکزگرا، و امپراطوري پارس يک سيستم تمرکز گرا نظير سلطنت فرانسه قبل از انقلاب نبوده است. پس چرا سلطنت طلبان و جمهوري خواهان ايران، ناسيوناليستها و چپي ها، و حتي متفکرين مذهبي، نميتوانند اين واقعيت ايران را بپذيرند، و از برنامه هاي دولت تمرکزگراي خود براي ايران دست بردارند؟ بنظر من علت ناداني و ترس است.
نه تمرکز گرائي و نه تجزيه طلبي، پاسخ به مسأله ملي در ايران نيست، و حتي در زمان مشروطيت، ما ميبايست که يک مدل نظير سيستم فدرال آمريکا را انتخاب ميکرديم، و نه مدل فرانسه را، که بعدأ با انجمن هاي ايالتي و ولايتي تعديل کرديم، که هيچگاه هم کار نکرد. و تا آنجا هم که به دخالت دولتهاي خارجي مربوط شود، هر دو مدل قابل سؤ استفاده بوده و هستند.
سياستمداران ما ميترسيدند که اگر دولت فدرال را برگزينند، ايالات مختلف هر يک براه خود بروند، و از بقيه ايران جدا شوند. حقيقت اين است که در اين عصر و زمان، اگر دولت مرکزي نيازهاي ايالات مجزا را برسميت نشناسد، نتيجه نهائي ميتواند آنچيزي شود که مروجين دولت تمرکزگرا از آن بيشترين ترس را دارند، يعني اقليت هاي ملي جدائي را انتخاب کنند، همانگونه که در يوگسلاوي کردند، و تهديد و ناميدن آنها بعنوان تجزيه طلب، حرکت آنها را کند نخواهد کرد، و در واقع آنها را براي دستيابي به جدائي سريعتر مصمم تر ميکند.
تصور کنيد که فردا کردستان عراق، دولت خود را درست کند، با منابع نفتي فراوانش، و تصور کنيد ايران هنوز در بند يک دولت ديکتاتوري، نظير تئوکراسي جمهوري اسلامي کنوني باشد، آيا سخت است درک کنيم يک کرد ايراني در چنان شرايطي بخواهد به آن دولت ملحق شود؟ البته، همانگونه که قبلأ نوشته ام، کردستان ايران تاريخ مجزاي خود را از چهار بخش ديگر کردستان، که بخشي از امپراطوري عثماني بوده اند، داشته است، و کردستان ايران همراه بقيه ايران توسعه يافته است، و نه با کردستان عثماني. اما امروزه روز، براي فرار از ديکتاتوري، مردم به نقاطي حتي به دوري آمريکا، که در آنجا زبان و فرهنگ مشترکي هم ندارند، مهاجرت ميکنند، تا که در آزادي براي جستجوي خوشبختي زندگي کنند، پس نبايستي تعجب کرد که شخصي براي کشور همسايه تمايل داشته باشد، اگر که آن کشور آزادي و ترقي بيشتر از خانه را ارائه دهد.
بخاطر مياورم يک فرد عادي وقتي وضع هواپيماهاي روسي و استفاده از سوخت پهن گاو در سالهاي آخر شوروي را ميديد از من پرسيد اين توده اي ها چطور آنقدر احمق بودند که نميديدند چه چيزي ميخواستند براي مردم ايران به ارمغان بياورند. به عبارت ديگر مردم عادي خيلي از روشنفکران، که بر مبناي يک سري سيستم هاي فکري، دنبال يک ايدئولوژي را ميگيرند، سريعتر حرکت ميکنند، حال آن ايدئولوژي روشنفکران سلطنت باشد، يا ناسيوناليسم يا کمونيسم. مردم به شرايط زندگي واقعي همسايگان ايران نگاه ميکنند و تصميم ميگيرند. به اصل بحث برگردم.
اينکه چرا من مثال عراق را ذکر کردم، به اين خاطر است که نشان دهم فدراليسم، به اين معني نيست که مليت هاي ايران به جدائي فکر نخواهند کرد. برعکس، عدم وجود سيستم فدرالي، انتخاب مردم را به دو انتخاب ميرساند، ماندن و زجر کشيدن، يا جدائي و "آزاد" شدن. اين امر بضرر هردو طرف است. من از زاويه تاريخي و تئوريک اين موضوع را در چند رساله خود در گذشته بحث کرده ام. در يک مطالعه توسعه دولت مرکزي در ايران، با عطف توجه به کردستان هم من نشان دادم که فدراليسم از هر طرح ديگري بيشتربراي ايران معني ميدهد، نه فقط براي پاسخ به معضلات کردستان، بلکه براي آزادي و دموکراسي براي همه ايران.
همچنين من موضوع تقدم حقوق را در سيستم فدرالي به گونه طرح شده توسط مديسون بحث کردم. مثلأ نشان دادم که يک ايالت معين، نميتواند تصميم بگيرد منطقه خود را، در وضع تحت کنترل قدرت بيگانه قرار دهد، يا نيروهاي واپس گرا را در منطقه خود تقويت کند، چرا که حقوق بشر بر حقوق ايالت تقدم دارد، همانگونه که ايالات جنوب در آمريکا، نتوانستند برده داري در ايالت خود را بر مبناي حقوق ايالت حفظ کنند، چرا که برده داري واپس گرا بود، و در تضاد با اصل تقدم حقوق بشر بر حقوق ايالات بود .
من فکر ميکنم يک علت ضديت روشنفکران ايران با فدراليسم در گذشته، جدا از سلطنت طلب بودن يا ناسيوناليست يا کمونيست بودن، به اين خاطر بوده است که همه آنها در ايدئولوژي هاي خود بسيار مونيست بوده اند. در مقايسه خوشبختانه يک ويژگي اپوزيسيون ايران امروز، اين است که همه آنها پلوراليستي تر ميانديشند تا مونيستي تر، و پلوراليسم ميتواند عامل مثبتي براي کمک به همه ما براي دستيابي به يک برنامه فدرالي براي ايران باشد.
مضافاً آنکه، همانگونه که در "گلوباليسم و فدراليسم توضيح دادم، توسعه هاي کنوني جهان، براي يک مدل فدرال بسيار بيش از مدل تمرکزگرا مناسب است، و آنها که در عصر کنوني، نظير صرب ها و روس ها، سعي در تحميل مدل تمرکزگرا کردند، به نتيجه معکوس رسيدند و دولت هاي سابقشان کاملأ از هم پاشيد، و هنوز هم از نتايج مخرب روش ديکتاتوري خود در مسأله ملي، در مشقت هستند.
ديگر زمان آن رسيده است که ما ايرانيان، درس واقعي 21 آذر را بياموزيم، و ببينيم که نه دولت تمرکزگرا، و نه تجزيه طلبي، پاسخ براي ايران نيستند، و اينکه ايران به يک دولت فدرال واقعي نياز دارد، تا که به خواستهاي دموکراتيک مردم ايران جامه عمل پوشاند. برخي ميپرسند که آيا در صورت داشتن دولت فدرال، ريسک جدائي بخش هائي از ايران وجود دارد يا نه؟ پاسخ من اين است که نداشتن فدراليسم ريسک بزرگتري است، و اين بحث دوباره نظير همه جنبه هاي ديگر دموکراسي است، که حاکمان با قبول دموکراسي، در واقع ريسک بيشتر از دست دادن قدرت را ميپذيرند، اما در عين حال، آزادي به اين معني است که مردم با آنها، از روي انتخاب ميمانند، و نه از روي ترس، و اينگونه گزينش، چيزي است که ثابت شده است رابطه پايدارتري بوجود مياورد.
در اين عهد و زمان، هيچکس و ملتي، نميتواند مدت خيلي زيادي، با زور در درون هيچ دولتي نگه داشته شود. اگر چنين نبود، رژيم هائي نظير شوروي، اروپاي شرقي، ديکتاتوري هاي آمريکاي لاتين، طالبان و صدام، و امروز ايران و سوريه، يکي پس از ديگري سقوط نميکردند. دوران ما، يک آينده فدرال براي ايران را فرا ميخواند، و مايه تأسف بسيار است که اکثريت روشنفکران ما، چه سلطنت طلب، چه چپ گرا، چه ناسيوناليست هاي جبهه ملي ايران، همه در پشتيباني از يک برنامه فدرالي براي ايران تعلل ميکنند، و وقت خود را با شعائر تفرقه افکنانه 21 آذر تلف ميکنند، بحاي آنکه در جستجوي اتحاد فدرالي براي آينده ما باشند.
در آذربايجان و کردستان ايران را بخاطر مياورند، و تمرکزگرايان خودمختاري گرايان را تجزيه طلب ميخوانند، و خودمختاري گرايان هم تمرکزگرايان را قاتل و ديکتاتور خطاب ميکنند.
تمرکز گرايان، وقتي که از قتل عام خودمختاري گرايان توسط ارتش شاه در 21 آذر ميگويند، تصور ميکنند که خود ميهن پرستان واقعي هستند، و در مقابل از نظر خودمختاري گرايان، تمرکزگرايان از انسانيت بوئي نبرده اند، که اينگونه قسي القلب از زندگي هاي نابود شده در آن وقايع سخن ميگويند.
همچنين خود مختاري گرايان تصور ميکنند که تمرکزگرايان بي عاطفه هستند، که نياز و حقوق مناطق و گروه هاي قومي و ملي ايران را درک نميکنند، و در مقابل تمرکزگرايان هم خود مختاري گرايان را، به عنوان تجزيه طلباني مينگرند که ميخواهند مناطق مختلف ايران را به نيروهاي خارجي تسليم کنند.
نيم قرن گذشته است و ما هنوز اين شعائر و رسومات شنيع را هر سال مشاهده ميکنيم. اين تقسيم بي معني ايرانيان که در صبحگاه قرن بيست و يکم تنها مايه تأسف است، بويژه وقتي که ادامه يافتن آن فقط بعلت ناداني است.
عده اي سعي ميکنند اين تصوررا القا کنند که خط فاصل بر مبناي ناسيوناليسم در برابر کمونيسم ترسيم شده است، و مرتب سعي ميکنند که نام پيشه وري را در اين رابطه تکرار کنند، تا که که تحليل خود را موجه جلوه دهند. در صورتيکه اين مسأله در ايران مدرن، به زمان طرح انجمن هاي ايالتي و ولايتي در قانون اساسي مشروطيت بر ميگردد.
عده اي ديگر هم سعي ميکنند خط فاصل را بر مبناي استبداد پارس و ملت هاي ستمديده ترسيم کنند، در صورتيکه مدل تمرکزگرا، آن مدلي است که در دوران مشروطيت، بر مبناي مدل تمرکز گراي فرانسه از دولت مدرن برگزيده شده است، بجاي آنکه از مدل هاي ديگر دولت مدرن، نظير مدل فدرال آمريکا براي ايران مدرن الهام گرفته شود.
اين يک حقيقت غير قابل کتمان است، که پشتيبانان دولت تمرکز گرا در ايران، منحصر به سلطنت طلبان نبوده اند، و در واقع چپ گرايان و ناسيوناليستهاي جبهه ملي ايران نيز اساسأ پشتيبانان سيستم تمرکزگرا بوده اند، که ارثيه مشروطيت، در انتخاب مدل فرانسوي دولت مدرن است، و همگي اينان، از طريق يک ناسيوناليسم کور بيش از يک قرن است که فدراليسم را نفي کرده اند. البته نيروهاي غير سلطنت طلب، دولت تمرکز گراي خود را ميخواستند بنياد گذارند، و نه دولت شاه را.
از سوي ديگر، آنها که از خود مختاري گرائي پشتيباني کرده اند، به چپي ها يا ناسيوناليستهاي قومي محدود نبوده اند. در واقع بسياري از نيروهاي طرفدار سلطنت در کردستان، در 26 سال گذشته، خود مختاري گرا بوده اند، مثلأ در کامياران کردستان در سال 1359، مردم وقتي با جمهوري اسلامي ميجنگيدند، شعارشان "يا شاه يا صديق کمانگر" بود. صديق کمانگر از رهبران آنزمان کومله بود، که بعدأ در جنگي با جمهوري اسلامي کشته شد.
حال با اين زمينه تاريخي، از خود بپرسيم که موضوع مناقشه دراين جا چيست؟
واقعيت ايران اين است که حتي تحت امپراطوري پارس، ساتراپ ها بيشتر به يک سيستم فدرال شبيه بوده اند، تا به يک سلطنت تمرکزگرا، و امپراطوري پارس يک سيستم تمرکز گرا نظير سلطنت فرانسه قبل از انقلاب نبوده است. پس چرا سلطنت طلبان و جمهوري خواهان ايران، ناسيوناليستها و چپي ها، و حتي متفکرين مذهبي، نميتوانند اين واقعيت ايران را بپذيرند، و از برنامه هاي دولت تمرکزگراي خود براي ايران دست بردارند؟ بنظر من علت ناداني و ترس است.
نه تمرکز گرائي و نه تجزيه طلبي، پاسخ به مسأله ملي در ايران نيست، و حتي در زمان مشروطيت، ما ميبايست که يک مدل نظير سيستم فدرال آمريکا را انتخاب ميکرديم، و نه مدل فرانسه را، که بعدأ با انجمن هاي ايالتي و ولايتي تعديل کرديم، که هيچگاه هم کار نکرد. و تا آنجا هم که به دخالت دولتهاي خارجي مربوط شود، هر دو مدل قابل سؤ استفاده بوده و هستند.
سياستمداران ما ميترسيدند که اگر دولت فدرال را برگزينند، ايالات مختلف هر يک براه خود بروند، و از بقيه ايران جدا شوند. حقيقت اين است که در اين عصر و زمان، اگر دولت مرکزي نيازهاي ايالات مجزا را برسميت نشناسد، نتيجه نهائي ميتواند آنچيزي شود که مروجين دولت تمرکزگرا از آن بيشترين ترس را دارند، يعني اقليت هاي ملي جدائي را انتخاب کنند، همانگونه که در يوگسلاوي کردند، و تهديد و ناميدن آنها بعنوان تجزيه طلب، حرکت آنها را کند نخواهد کرد، و در واقع آنها را براي دستيابي به جدائي سريعتر مصمم تر ميکند.
تصور کنيد که فردا کردستان عراق، دولت خود را درست کند، با منابع نفتي فراوانش، و تصور کنيد ايران هنوز در بند يک دولت ديکتاتوري، نظير تئوکراسي جمهوري اسلامي کنوني باشد، آيا سخت است درک کنيم يک کرد ايراني در چنان شرايطي بخواهد به آن دولت ملحق شود؟ البته، همانگونه که قبلأ نوشته ام، کردستان ايران تاريخ مجزاي خود را از چهار بخش ديگر کردستان، که بخشي از امپراطوري عثماني بوده اند، داشته است، و کردستان ايران همراه بقيه ايران توسعه يافته است، و نه با کردستان عثماني. اما امروزه روز، براي فرار از ديکتاتوري، مردم به نقاطي حتي به دوري آمريکا، که در آنجا زبان و فرهنگ مشترکي هم ندارند، مهاجرت ميکنند، تا که در آزادي براي جستجوي خوشبختي زندگي کنند، پس نبايستي تعجب کرد که شخصي براي کشور همسايه تمايل داشته باشد، اگر که آن کشور آزادي و ترقي بيشتر از خانه را ارائه دهد.
بخاطر مياورم يک فرد عادي وقتي وضع هواپيماهاي روسي و استفاده از سوخت پهن گاو در سالهاي آخر شوروي را ميديد از من پرسيد اين توده اي ها چطور آنقدر احمق بودند که نميديدند چه چيزي ميخواستند براي مردم ايران به ارمغان بياورند. به عبارت ديگر مردم عادي خيلي از روشنفکران، که بر مبناي يک سري سيستم هاي فکري، دنبال يک ايدئولوژي را ميگيرند، سريعتر حرکت ميکنند، حال آن ايدئولوژي روشنفکران سلطنت باشد، يا ناسيوناليسم يا کمونيسم. مردم به شرايط زندگي واقعي همسايگان ايران نگاه ميکنند و تصميم ميگيرند. به اصل بحث برگردم.
اينکه چرا من مثال عراق را ذکر کردم، به اين خاطر است که نشان دهم فدراليسم، به اين معني نيست که مليت هاي ايران به جدائي فکر نخواهند کرد. برعکس، عدم وجود سيستم فدرالي، انتخاب مردم را به دو انتخاب ميرساند، ماندن و زجر کشيدن، يا جدائي و "آزاد" شدن. اين امر بضرر هردو طرف است. من از زاويه تاريخي و تئوريک اين موضوع را در چند رساله خود در گذشته بحث کرده ام. در يک مطالعه توسعه دولت مرکزي در ايران، با عطف توجه به کردستان هم من نشان دادم که فدراليسم از هر طرح ديگري بيشتربراي ايران معني ميدهد، نه فقط براي پاسخ به معضلات کردستان، بلکه براي آزادي و دموکراسي براي همه ايران.
همچنين من موضوع تقدم حقوق را در سيستم فدرالي به گونه طرح شده توسط مديسون بحث کردم. مثلأ نشان دادم که يک ايالت معين، نميتواند تصميم بگيرد منطقه خود را، در وضع تحت کنترل قدرت بيگانه قرار دهد، يا نيروهاي واپس گرا را در منطقه خود تقويت کند، چرا که حقوق بشر بر حقوق ايالت تقدم دارد، همانگونه که ايالات جنوب در آمريکا، نتوانستند برده داري در ايالت خود را بر مبناي حقوق ايالت حفظ کنند، چرا که برده داري واپس گرا بود، و در تضاد با اصل تقدم حقوق بشر بر حقوق ايالات بود .
من فکر ميکنم يک علت ضديت روشنفکران ايران با فدراليسم در گذشته، جدا از سلطنت طلب بودن يا ناسيوناليست يا کمونيست بودن، به اين خاطر بوده است که همه آنها در ايدئولوژي هاي خود بسيار مونيست بوده اند. در مقايسه خوشبختانه يک ويژگي اپوزيسيون ايران امروز، اين است که همه آنها پلوراليستي تر ميانديشند تا مونيستي تر، و پلوراليسم ميتواند عامل مثبتي براي کمک به همه ما براي دستيابي به يک برنامه فدرالي براي ايران باشد.
مضافاً آنکه، همانگونه که در "گلوباليسم و فدراليسم توضيح دادم، توسعه هاي کنوني جهان، براي يک مدل فدرال بسيار بيش از مدل تمرکزگرا مناسب است، و آنها که در عصر کنوني، نظير صرب ها و روس ها، سعي در تحميل مدل تمرکزگرا کردند، به نتيجه معکوس رسيدند و دولت هاي سابقشان کاملأ از هم پاشيد، و هنوز هم از نتايج مخرب روش ديکتاتوري خود در مسأله ملي، در مشقت هستند.
ديگر زمان آن رسيده است که ما ايرانيان، درس واقعي 21 آذر را بياموزيم، و ببينيم که نه دولت تمرکزگرا، و نه تجزيه طلبي، پاسخ براي ايران نيستند، و اينکه ايران به يک دولت فدرال واقعي نياز دارد، تا که به خواستهاي دموکراتيک مردم ايران جامه عمل پوشاند. برخي ميپرسند که آيا در صورت داشتن دولت فدرال، ريسک جدائي بخش هائي از ايران وجود دارد يا نه؟ پاسخ من اين است که نداشتن فدراليسم ريسک بزرگتري است، و اين بحث دوباره نظير همه جنبه هاي ديگر دموکراسي است، که حاکمان با قبول دموکراسي، در واقع ريسک بيشتر از دست دادن قدرت را ميپذيرند، اما در عين حال، آزادي به اين معني است که مردم با آنها، از روي انتخاب ميمانند، و نه از روي ترس، و اينگونه گزينش، چيزي است که ثابت شده است رابطه پايدارتري بوجود مياورد.
در اين عهد و زمان، هيچکس و ملتي، نميتواند مدت خيلي زيادي، با زور در درون هيچ دولتي نگه داشته شود. اگر چنين نبود، رژيم هائي نظير شوروي، اروپاي شرقي، ديکتاتوري هاي آمريکاي لاتين، طالبان و صدام، و امروز ايران و سوريه، يکي پس از ديگري سقوط نميکردند. دوران ما، يک آينده فدرال براي ايران را فرا ميخواند، و مايه تأسف بسيار است که اکثريت روشنفکران ما، چه سلطنت طلب، چه چپ گرا، چه ناسيوناليست هاي جبهه ملي ايران، همه در پشتيباني از يک برنامه فدرالي براي ايران تعلل ميکنند، و وقت خود را با شعائر تفرقه افکنانه 21 آذر تلف ميکنند، بحاي آنکه در جستجوي اتحاد فدرالي براي آينده ما باشند.